دلا کوی حسین عرش زمین است / مطاف و کعبه دل ها همین است اگر خیل شهیدان حلقه باشند / حسین بن علی، آن را نگین است اربعین حسینی تسلیت باد.
فیلی را برای نوشیدن آب؛برسرچشمه ای آوردند.فیل در آب نگاه کرد.فیلی درشت پیکر در آب دید؛ترسیدوفرار کرد.او میپنداشت از دیگری میترسدو نمیدانست که از عکس خود فرار میکند.
وقتی خصوصیات اخلاقی بد؛مانند:ظلم-کینه ودشمنی-حسادت وحرص وبی رحمی وغرور در وجودتوست از آن ناراحت نیستی؛اماوقتی آن ها رادر دیگران میبینی؛فرارمیکنی وناراحت میشوی
فیه ما فیه
السّلامُ عَلَيکَ يا بابَ الحَوائج، يا علی اصغر (علیه السلام)
مراسم شیر خوارگان حسینی
وای از دل رباب(س)…
چقدر پشت به خیمه ای که عمودش شکسته بود، می نشستی و چشم به راه علقمه می دوختی
تا شاید عموی دلاور خیمه ها، برای کودکت آبی بیاورد؛
چقدر او را به سینه ا ت چسباندی و لب های خشکیده ات را بر لب های نیم سوخته اش نهادی،
تا شاید کمی آرام شود و صدای گریه اش، داغ دل اهل حرم را تازه تر نکند.
نفرین خدا بر حرمله که رشته ی امیدت را گسست و بند دلت را پاره نمود!
چشم گشودی و دیدی که دست حسین علیهالسلام پر از خون شده است؛
خونی که بر آسمانها پاشیده شد؛بی آنکه قطرهای از آن به زمین بازگردد…
از کلیه مادران و شیر خوارگان حسینی دعوت بعمل می آید تا در این مراسم هم نوا با علی اصغر حسین
به ندای “هل من ناصر ” امام خویش لبیک گوییم.
در ضمن برای شیر خوارگان لباس تهیه شده است.
زمان:جمعه مورخ 11/09/90 ساعت 8:30صبح
مکان:مسجد صاحب الزمان سپاهان شهر-حوزه علمیه حکیمه (س)
با آب طلا نام حسین قاب کنید
بانام حسین یادی ازآب کنید
خواهید که سربلندوجاویدشوید
تا آخرعمر تکیه بر ارباب کنید
به محض اينکه به خانه رسيد، داشت مي خنديد. گفتم: «چيه؟»
گفت: «آقاي مظاهري يک چيزي گفته به ما که نبايد به زن ها لو بدهيم؛ ولي من نمي توانم نگويم.»
گفتم: «چرا؟»
گفت: «آخر تو با زن هاي ديگر فرق مي کني.»
کنجکاو شده بودم؛ گفتم: «يعني چه؟»
گفت: «اين قدر خانه نبودم که بيشتر احساس مي کنم دو تا دوست هستيم تا زن و شوهر.»
گفتم: «آخرش مي گويي چي بهتون گفتند؟»
گفت: «آقاي مظاهري توصيه کرده که محبتتان را به همسرتان حتماً ابراز کنيد.»
توي سپاه شرط بندي کرده بودند که چه کسي رويش مي شود يا جرأت دارد امروز به زنش بگويد دوستت دارم!
گفتم: «خدا را شکر، يکي اين چيزها را به شما ياد داد.»
س نمي رسيد؟اسمش را جزء دانش آموزان فقيرنوشته اند.مادر او را سركمدعباس بردولباس هاي نويش رابه اونشان داد.دايي باتعجب دليل كارعباس راپرسيد.اوگفت:«درمدرسه دوستانم وضع مالي خوبي ندارند،من نمي خواهم باپوشيدن اين لباس ها به آنهافخرفروشي كنم.»بگذريم ازاينكه هميشه مي گفت:«اول براي بقيه خواهروبرادرانم بخريد بعدبراي من.»
شهيدعباس بابايي