روزی مجنون به قصد اینکه به منزل لیلی برود،شتری را سوار بود و می رفت و از قضا آن شتر کرهّ ای داشت شیر خواره،مجنون برای این که بتواند این حیوان را تند براند و در بین راه معطل کرّه شتر نشود،کرّه را در خانه حبس کرد و در را بست،خود شتر را تنها سوار شد و رفت.عشق لیلی مجنون را پر کرده بود .جز درباره ی لیلی نمی اندیشید.اما از طرف دیگر،شتر هم حواسش شش دانگ دنبال کرّه اش بود و جز درباره ی کرّه اش نمی اندیشید.کرّه در این منزل است و لیلی در آن منزل،این در مبدأ است و آن در مقصد.مجنون تا وقتی که به راندن مرکب توجه داشت شتر را می راند و می رفت.ولی در این بین حواسش متوجه معشوق می شد مهار شتر از دستش رها می گردید،شتر وقتی می دید مهارش شل شده،آرام برمی گشت به طرف منزل که کرّه اش در آنجا بود.یک وقت مجنون متوجه حال خودش می شد می دید دو مرتبه به همان منزل اول رسیده است،شتر را برمی گرداند و شروع به رفتن می کرد،مدتی می رفت دوباره از خود بی خود می شد،حیوان برمی گشت
همچو مجنون در تنازع با شتر گه شتر چربید و گه مجنون حُر
میل مجنون پس سوی لیلی روان میل ناقه از پی طفلش دوان
تا آنجا که مجنون خودش را به زمین انداخت و گفت:
ای ناقه چون هردو عاشقیم ما دو ضد بس همره نالایقیم
بعد مولوی گریز می زند و می گوید:
جان گشاده سوی بالا بالها تن زده اندر زمین چنگال ها
در انسان دو تمایل وجود دارد؛یکی تمایل روح انسان و دیگر تمایل تن انسان.
میل جان اندر ترّقی و شرف میل تن در کسب اسباب و علف
اگر می خواهی جان و روحت آزاد باشد نمی توانی شکم پرست باشی،نمی توان زن پرست باشی و روحت آزاد باشد،پول پرست باشی،شهوت پرست باشی،خشم پرست باشی و واقعا” آزاده باشی.
برگرفته از کتاب آزادی معنوی شهید مطهری-ص31
فرم در حال بارگذاری ...