موضوع: "محرم"
***
ایستادهست به تفسیر قیامت زینب
آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم
خاک در خون خدا میشکفد میبالد
آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم
تیغ در معرکه میافتد و برمیخیزد
رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم
از سراشیبی تردید اگر برگردیم
عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم
زره از موج بپوشیم ردا از توفان
راه ما از دل دریاست بیا تا برویم
کاش ای کاش که دنیای عطش میفهمید
آب مهریه زهراست بیا تا برویم
چیزی از راه نماندهست چرا برگردیم
آخر راه همین جاست بیا تا برویم
فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
شعر از، جناب ابوالقاسم حسینجانی
این بحث از دو جنبه قابل بررسی است:
یکی جنبه ی فردی و دیگری جنبه ی اجتماعی. شهادت در اسلام از جنبه ی فردی (یعنی برای شخص شهید) یک موفقیت است، بلکه بزرگترین موفقیت است؛ آرزوست، بلکه بزرگترین آرزوست. امام حسین فرمود: جدّم پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به من فرموده است که تو درجه ای نزد خدا داری که جز با شهادت به آن درجه نایل نخواهی شد.(1)
پس شهادت امام حسین برای خود او یک ارتقا است، عالی ترین حد تکامل است و جشن و شادمانی نیز دارد.
اما از نظر اجتماعی، عکس العملی که مردم جامعه در مورد شهید نشان می دهند فقط به خود شهید تعلق ندارد. یعنی فقط نباید به این نکته توجه شود که برای شخص شهید موفقیت و یا شکستی رخ داده است یا نه؟!
عکس العمل جامعه مربوط است به اینکه مردم جامعه نسبت به شهید چه موضعی داشته باشند و نسبت به جبهه ی مخالف شهید چه موضعی داشته باشد.
بدیهی است که از نظر پیروان شهید که از فیض بهره مندی از حیات او محروم شده اند شهادت شهید تأثرآور است. آنکه بر شهادت شهید گریه می کند در حقیقت به نوعی بر خود می گرید و ناله می کند.
خواستم بگویم که بزرگترین غم تو به قتلگاه بردن اصحاب و خاندانت بود .
خواستم بگویم که بزرگترین غم تو بی ابی فرزندان و کودکان بود.
خواستم بگویم که بزرگترین غم تو آن لحظه ای بود که برادر زاده ات مرگ را شیرینتر از عسل می دانست.
خواستم بگویم که بزرگترین غم تو آن لحظه ای بود که پر پر شدن گلهایت را میدیدی خواستم بگویم که بزرگترین غم تو آن لحظه ای بود که از میان انبوه یارانت فقط عده ی محدودی ماندند. خواستم بگویم بزرگترین غم تو آن لحظه ای بود که سردار سپاهت را بی دست و غرق در خون مشاهده کردی
خواستم بگویم که بزرگترین غم تو برش گلوی نازک کودک چند ماهه ات بود. اما مولا جان
.
.
.
بزرگترین غم تو نادانی انسان ها بود.
بزرگترین غم تو فراموش شدن انسانیت بود.
بزرگترین غم تو به اندازه ی کل تاریخ بشریت بود.
امروز یاران رسول در مقابل نوه ی رسول قد علم کرده اند تا او را که از دین خارج شده است به زور شمشیر دوباره به دین برگردانند!!!
امروز عده ای از آن دون منزلتان قصد بیعت گرفتن تو از یزید را داشتند.
وا مصیبتا . وا مصیبتا از این انسانیت.مسلمین میخواهند حسین با یزید شراب خوار هوس ران دست بیعت و برادری دهدو چه خفت و خواری از این بزرگتر برای نوه ی رسول!
حسین جان تو چه قدر زیبا در این جنگ نا برابر تاریخ پیروز شدی .در برابر تو فقط یزید و لشکریانش نبود.در مقابل تو تمامی سیاهی های تاریخ بشریت بود .ولی تو چه قدر زیبا این ظلمت را با نور بی کران خود روشن کردی
حسین جان چه بسا اگر دست بیعت را با این منفور تاریخ داده بودی امروز کسی تو را مولای خویش نمی دانست
خورشید محرم می تابد…
و از تابش نورش و از بارش خونش و از وزیدن نسیم شهادتش دلهای افسرده جان تازه می گیرد و مزرعه بی رمق زندگی انسانها ، از عشق و ایمان و حرکت و تلاش ، سرسبز و خرم می گردد و آن هایی که پاسدار بذر وجود خویش اند ،کشتزار حیات را از علف هرز ، سستی و خمودی و بی تفاوتی پاک کرده ، دامن جان را در زیر آبشار حیات آفزین عاشورامی گیرند و…
سفره ی شهادتگاه ها را برای پذیرش مهمانان محرم ، که شهیدان همیشه ی تاریخ اند ،می گسترند…
آری…
محرم ،فروردین جان هاست و بهار ایمان های سست شده و طراوت اندیشه های مرده و افسرده و شکوفایی غنچه های بسته ی بیداری و آگاهی و ایثار و فداکاری…
و …عاشورا ، گل سرخی است که بر این بوستان همیشه سبز می روید شکوفه ای است که بر شاخ این بستان جان می شکفد …
عاشورا ، وجدان همیشه بیدار تاریخ و گلوی همواره فریادگر زمان است…
ای دل تو چه میکنی ؟می مانی یا میروی؟
داد از این اختیار که تو را از حسین جدا کند ،داد از این اختیار…
این چه اختیاریست که برای رو کردن به آن ،بایدپشت به مولا کند…
ای دل می مانی یا میروی؟
از این سو سپاه فاجعه نزدیک می شود .اما از دیگر سوی این سیاره سرگردان حر است که در مدار کهکشانی اش با وجود خورشید حسین ،سر در گم است.جاذبه ی عشق او را به مدار یار می کشاند.
هر انسانی را لیلة القدری است که در آن لاجرم ،مجبور به انتخاب است و حر ،در این لیلة القدر است .
یزید ودنیایش از یک سو و حسین از سوی دیگر…
قافله ی عشق به سر منزل جاودان خویش نزدیک می شود و این عاقبت کار عشق است.
تن چهره است که به ظاهر جهت می دهد .تن راجز رعشه ای نصیب نیست .مرگی پیش از آنکه عجل رسد.
اینجا دیگر این حر است که جان خویش را می ستاند ،نه ملک الموت.
حر بن یزید ریاحی تکبیرة الاحرام خون بست.
حر، حر وارد نماز عشق شد و هر که در آن وارد شود از آن خارج نمی شود .
و این اکرم الموت است.
بر گرفته از کتاب فتح خون شهید آوینی
عاشورا قلب تپنده نبرد حق و باطل است و این نبرد،همیشه ی تاریخ بوده و ادامه خواهد یافت و هر جبهه را رهروانی است .
امروز قافله سالار جبهه حق،حضرت بقیة الله عج الله تعالی فرجه الشریف است که دلی پرخون از ظلم ظالمان ،مکر منافقان و سکوت مدعیان انتظار دارد و نایب بر حقش رهبر حسینی نظام اسلامی است؛اکنون هر روز عاشورا است و تیرهای دشمن هر لحظه عزت اسلام را نشانه رفته است .یزید مرده است اما یزیدیان زنده اند.شمر نیست اما بدتر از شمرها زنده اند.
آیا برای آمدن حسین زمان آماده ای؟
آیا قلب خود را از دوستی یزیدیان خالی کرده ای؟
دوستی مسلم ها را به دل داده ای یا ابن زیادها را؟
یا مانند بسیاری از کوفیان ،انس با زندگی و راحتی،تو را از دایره ی این نبردها بیرون کشیده است.بدان که یا باید دنباله رو حق بوده یا باطل ،و راه دیگری نیست.چه آنان که با عمل دشمنان حق را یاری کردند و چه آن ها که با سکوت ،مهیاکننده زمینه ظلمشان شدند هردو ازلشکر جبهه ی باطلند.
اکنون نیک در خود بنگر،که آیا عاشق راستین حسین هستی؟که اگر این چنین باشه باید عاشق جهاد و شهادت باشی.
ببین به خاطر دین،از چه گذشته ای که غیر تو نگذشته اند؟
بنگر که از مدعیان راحت طلبی یا منتظران شهادت طلب؟
بدان عاشوراهر روز در کربلای دلمان اتفاق می افتد کوشش کنیم حسین دلمان به دست یزید نفسمان تشنه لب شهید نشود
یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة