معصیت می بارد از دیوار و در بوی شیطان می دهد روح بشر
بار دیگرزهد تنها گشته است بت پرستی سهم دنیا گشته است
قبله ی توحید ، بت ها را ببین لات و عزّی و هبل ها را ببین
باز هم فصل غریبی می رسد فصل زرد خود فریبی می رسد
شهر از آیینه خالی می شود باز فصل بی خیالی می شود
باز می گیرند اصحاب چرند غیرت ما را به باد ریشخند
شهر می گردد پر از حور و پری پر ز بوی شهوتی کاکل زری
باز هم زنها عروسک می شوند خیمه شب بازان چه زیرک می شوند
گرگ شهوت در خیابان های ننگ می زند بر روی عصمت باز چنگ
می وزدطوفان غربت در زمین ما و اندوه و هزاران نقطه چین
دین ما آلوده ی شک می شود روح مان هر روز کوچک می شود
بوی تبعیدابوذر می وزد باز،قارونی قلندر می وزد
درخیابان کاخ می روید مدام بر سر ما شاخ می روید مدام
می کشد قد کاخ های سبز، باز صاحبان آن، همه اهل نماز
قبله ی آنان نفاقی توبه تو! در نماز استاده اما بی وضو!
ماکه از جورخوارج خسته ایم ! باولایت عهد وپیمان بسته ایم!
باردیگردستهامان روشده! عهدمان یکمرتبه جادو شده!
ازپی زور و مقام وزر شدیم راهی یک پست بالاتر شدیم
زندگی مااسیر گل شده روحمان مرده، سند، باطل شده
یوسف خودرا به زر بفروختیم آی مردم ! ما به شیطان سوختیم
شعر از صغری غلامی(طلبه پایه دوم)
نظر از: مژگان معینی [بازدید کننده]
زیبا بود موفق باشید
نظر از: مژگان معینی [بازدید کننده]
زیبا بود موفق باشید
شعر وزینی بود …
موفق باشید
نظر از: پری [بازدید کننده]
احسنت خانم غلامعلی با این شعر قشنگت.
یکی از کارمندان مرکز
فرم در حال بارگذاری ...