باز هم جا ماندم ،جا ماندم از برداشتن قدم هایی که هر کدامش هزاران حرف ناگفته با ارباب دارد،
جا ماندم از دیدن تمام زیبایی ها ی یک انسان که می رود تا لبیک بگوید بربهترین واسطه ی فیض
جا ماندم و چه جانگداز است جاماندن از کاروان عشق ،واین ماندن ها و نرفتن ها قلب آدم را چنان می سوزاند که هرچقدر هم از ته دل آه بکشیم آتش زبانه کشیده ی دل رنجور مان را خاموش نمی کند آه ……
ای کاش مانند سیبی که به سمت نیروی کشش زمین خود را از بندشاخه هایی که دست و بالش را بسته بودند رها می کند دلمان را ،وجودمان را ،در سمت حسین راهی می کردیم و آن وقت در آغوش قلب زمین قدری با آرامش نفس می کشیدیم….
اما..گاهی جا ماندن از کاروان عاشقان حسین هم عالمی دارد و این شاید همان تلنگری باشد که آرام در گوشمان زمزمه می کند…. مبادا از قافله ی انسان هایی که تبارک الله احسن الخالقین را بربلور زیبای جهان نقش می بندند جا بمان
نوشته شده توسط زهرا احمدی (طلبه حوزه حکیمه)
فرم در حال بارگذاری ...