دو نفر بودند و هردو در پی حقیقت،اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را.
اولی گفت:آدمیزاد در شتاب آفریده شده پس باید در جست و جوی حقیقت دوید. آنگاه دوید و فریاد بر آورد من شکارچی ام حقیقت شکار من است.
او راست می گفت:زیرا حقیقت غزال تیزپایی بود که از چشم ها می گریخت. اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت دست هایش به خون آغشته بود. شتاب او تیر بود. همیشه او پیش از آن که چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود. خانه ی باورش مزین به سر غزالان مرده بود. اما حقیقت غزالی است که نفس می کشد. این چیزی بود که او نمی دانست.
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود.،اما تیروکمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت:خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است ،پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم.
و دانه ای کاشت سال ها آبش داد و نورش داد و عشقش داد. زمان گذشت و هر دانه دانه ای آفرید. زمان گذشت و هزار دانه هزاران دانه آفرید. زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد. و غزالان حقیقت خود به سبزه وار او آمدند،بی بند و بی تیرو بی کمان.
و آن روز آن مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید. پس با دست های خونی اش دانه ای در خاک کاشت.
برگرفته شده از کتاب هر قاصدکی یک پیامبر است (عرفان نظر آهاری)
فرم در حال بارگذاری ...