دریاترین برکه
این بار هم، سفری دیگر، چونان گذشته، و بازگشتی دوباره از آخرین سفر، بیشباهت به گذشته؛ حجة الوداع، برکه نزدیک است و حقیقت نزدیکتر، در چند قدمی.
سیل کاروانیان، خاک سوزانِ حجاز را در مینوردند.
تاریخ سالخورده حجاز، گرد زمان بر پلکهایش، با چشمهای نیمه باز انتظار حماسهای دیگر را میکشد و باز هم…
امین وحی از پس پردههای غیب، از ورای ابرهای کبودِ آسمان حجاز، از جانب او…
زبان بلیغ رسول در آشوب میافتد و باز هم پیامی سبز، حجم وجودش را پر میکند؛ یا ایها الرّسول بلِّغ ما انزل إِلَیْکَ من ربک» سخت در اندیشه است که چگونه و این بار… پیام دوباره، کاخ اندیشهاش را فرو میریزد.
«فَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رسالتَه»، دل آشوبهاش، زدوده میشود و… به خواست رسول، قافله میایستد، درست کنار غدیر، دریاترین برکه، حماسیترین جایگاه تاریخ.
اینبار حقیقت دین، در قلب صحراهای حجاز، از ورای جحاز شترانی که تا چندی پیش راه به سوی مدینه میبردند، بر دیوارههای زمان طنین افکن میشود.
نوای «من کُنتُ مولاهُ، فهذا علیٌ مولاه» در گوش زمان میپیچد.
«الهم والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ؛ بارالها، آن کس را که دوستیاش کند، دوست باش و آن کس را که با او دشمنی کند، دشمن شو و آن کس را که یارش باشد، یاری کن و آن که او را خواری خواهد، خوار ساز.»
این بار امانت خدا و رسالت رسول، بر دوش علی فرود میآید و علی پا بر جای نبی میگذارد.
علی که امام عشق است و «حقیقتی بر گونه اساطیر» و افسوس که تنها پنج بهار با خنکای عدالت شکفت و افسوس که کوفه نشینانِ بیکفایت دچار کفر شدند و قلب دریاییاش را شکستند
فرم در حال بارگذاری ...