_صد شتر سیاه آبی چشم که بارشان پارچه های کتانی اعلای مصری باشد با ده هزار دینار طلا، مهر فاطمه می کنم، اورا به من بدهید.عبدالرحمن بن عوف می گفت.
عثمان، قدم پیش گذاشت : من نیز همین مهر را می دهم، با این تفاوت که زودتر ایمان آورده ام و بر عبدالرحمن برتری دارم.
پیامبر صلی الله علیه و آله ناراحت شد، رو کرد به آن ها گفت :«پنداشتید من بنده ی پول و ثروتم؟! یا شاید گمان کرده اید ازدواج ، تجارت است؟ تازه، انتخاب همسر او با خداست.»
همان جوابی بود که به دیگران هم داده بود.ب
ه همه فهماند ملاک هر کاری از جمله انتخاب شریک زندگی، رضای خداست.فقط علی
نزدیکی های ظهر روی سکوهای اطراف مسجد دور هم جمع می شدند.آخرین وقایع مدینه،موضوع مهم صحبت هایشان بود.آن روز اما موضوعات سخن، پراکنده بود؛مرگ و میر، حوادث، ازدواج و … رشته سخن به دختر پیامبر صلی الله علیه و آله رسید.
در یک لحظه نگاه ها به هم گره خورد.با خود گفتند حالا که همه جواب رد شنیده اند، به یقین پیامبر صلی الله علیه و آله علی را برای دختر یگانه اش برگزیده است.
گفتند چه خوب می شد اگر علی هم پا پیش می گذاشت.نوبتی هم اگر باشد نوبت علی است تا بخت خویش را بیازماید.
ولی علی در خانه نبود .در شهر هم ..خبرش را از نخلستان یکی از انصار آوردندداشت با شترش نخلستان را آبیاری می کرد.
دوره اش کردند:
-چرا ازدواج نمی کنی؟!همه خواستگار فاطمه اند. تو چرا به خانه رسول خدا نمی روی؟
-حالا چه شده پیش من آمده اید؟چه اصراری دارید که من پا پیش گذارم؟
-همه خواستگارها جواب رد شنیده اند. تو تنها کسی هستی که پیامبر چون جان شیرین دوستش دارد و حرفش را زمین نمی اندازد.که از تو بهتر؟!
بیلی را که در دست داشت ، در خاک فرو کرد و نگاهش را سرشار از شرم و امید بود به زمین گره زد:
-از شما چه پنهان؛ چگونه فردی چون من در مسئله ازدواج با مانند فاطمه ای می تواند بردبار باشد!سکوت من از شرم و نذاری است که مرا از رسیدن به آرزوهایم باز داشته است.
-کجا پیامبر صلی الله علیه و آله مانند تو را بیابد؟اگر فاطمه را به تو ندهد، پس می خواهد به ازدواج چه کسی در آورد؟از تو نزدیکترین فرد به او و برترین امتش هستی.
آفتاب پشت درخانه رسول خدا
صدای در، نوید خوش یمنی و برکت بود.پیامبر به همسرش گفت «این همان کسی است که خدا و رسولش ، او را دوست دارند.»
زن پرسید:«این مرد کیست که پیش از دیدنش او را می ستایی؟»
پاسخ شنید:« او مردی است که در برابر دشواری ها ، سست و ناتوان نیست.او دوست، برادر و محبوب ترین مردم نزد من است .»
ام سلمه که بی تاب دیدن و شناختن این مرد خدا بود، با شتاب به سوی در شتافت.در را که گشود، چشمش به چهره علی روشن شد.
شرم بیان
از وقتی آمده بود، حتی برای لحظه ای هم سرش را بلند نکرد.از سر حیا و آزرم سخن نمی گفت.
صدایی مهربان او را به خودش آورد«گویا سخنی داشتی؟ خجالت نکش! حرف دلت را بگو.»
«پدر و مادرم به فدایت! من در خانه شما بزرگ شده ام.عمری در تربیتم کوشیده اند.گرچه از مال دنیا چیزی ندارم، اما ذخیره دنیا و اخرتم شمایید.زمان ازدواجم فرا رسیده و همسری شایسته تر از دختر شما نمی شناسم.این تمام خواسته ی من است.»
نور برای نور
دستور حضرت حق بود «زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک اند»نور،26
خواستگاران زهرا سلام الله علیها هم تعدادشان زیاد بود و هم سماجتشان فراوان.از میان ایشان اما کفوی برای فاطمه نبودتا این که پسر ابوطالب پا پیش،گذاشت.
پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه ام سلمه بود که فرشته ای عجیب با هیبتی خاص بر او وارد شد و گفت «من صرصائیلم،خداونذ مرا نزد شما فرستاده که بگویم:نور را برای نور تزویج کن.» پرسید«چه کسی را با چه کسی؟»گفت :«فاطمه را با علی»
آن گاه «
مرج البحرین یلتقیین» «خدا دو دریا را پیش راند تا به هم رسیدند.» الرحمن،91سکوت و رضایت
مانند همیشه آرام و شمرده گام برمی داشت.پدر که نزدیک اتاق دختر نازنینش رسید،به آرامی چند بار به در ضربه زد.دختر این صدا را که نشان از مهربانی و عطوفت داشت،می شناخت.
پدر اجازه گرفت و وارد شد.زهرا سلام الله علیها به نشانه ادب برخواست و ردا از دوش پدر گرفت.آب آورد و پاهای مبارک پدر را شست.سپس وضویی گرفت و در محضر پدر نشست .
_دخترم حرف های امروزم کمی با روزهای قبل متفاوت است.می خواهم در مورد برادر ووصی ام علی با تو صحبت کنم.فضیلت و مقام او در اسلام بر تو پنهان نیست….
من از خدا خواسته ام تو را به عقد بهترین مخلوق خود در آورد و اینک او به خواستگاری تو آمده است؛آمده ام نظرت را درباره علی جویا شوم.
شرم و شادی در سیمای فاطمه به تلاطم در آمد.رسول خدا صلی الله علیه و آله از جای برخواست و تکبیر گفت:« الله اکبر!سکوت دخترم نشانه رضایت اوست.»
بهای مهریه
با لحنی پدرانه پرسید «برای ازدواج چیزی داری؟»
علی علیه السلام گفت: پدر و مادرم فدایت!چیزی از زندگی من بر شما پوشیده نیست،تنها یک شمشیر،یک زره و یک شتر دارم که با آن آبکشی می کنم.رسول خدا صلی الله علیه و آله تبسمی کرد و فرمود :« از شمشیرت بی نیاز نیستی؛ با آن در راه خدا جهاد می کنی. شتر را نیز برای مسافرت و روزی اهل خانه ات نیاز داری. رزه را اما می پذیرم؛ آن را بفروش و به نزد من آی.»
فروش زره
علی علیه السلام را در بازار نمی دیدند ، مگر در مواقع ضروری؛ مثل آن روز که برای فروش زره اش آمده بود.بعد از اتمام معامله، دیگر کار خاصی در دیار غفلت نداشت. بازار را ترک کرد تا زودتر به درک محضر نورانی پیام آور حق برسد.تمام پول را یکجل تقدیم کرد،پیامبر صلی الله علیه و آله مقداری را برای تهیه غذای عروسی به ام سلمه داد.مقداری را هم برای خرید جهیزیه عروس کنار گذاشت.
جهیزیه ساده
یک روسری بزرگ،یک لباس سفید،چهار بالش،آسیابی دستی،تشک خوابی که از پوست خرما پر شده بود ، … و ظرف های غذا که جز یک دیگ مسی همه از،گل و سفال بودند.
جهیزیه زهرا سلام الله علیها را پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردند،دیدگانش خیس شد،رو به آسمان کرد و فرمود :«خدایا این عروسی را برای کسانی که بیشتر ظرفشان گلی است مبارک گردان
خطبه
مسجد دیگر جای نشستن نداشت؛پر بود از مهمان های عروسی.قرار بودبعد از نماز،عقد پسرعمو و دختر عمو خوانده شود.همهمه ای بود . پیامبر شروع کرد به صحبت. همه ساکت شدند.
قبل از خواندن خطبه فرمود« این افتخار تنها برای فاطمه است که صیغه عقدش را جبرئیل پیشاپیش خوانده ؛ رو به روی صف فرشتگان توی آسمان چهارم.
ای مردم ؟ ای بزرگان قریش ! من پاسخ «نه» در خواستگاری تان از فاطمه ندادم، بلکه این خدا بود که شما را رد کرد.جبرئیل بر من نازل شد و گفت : خداوند فرمود اگر علی را برای فاطمه نیافریده بودم از آدم ابوالبشر تا روز قیامت، شوهر و همسری هم تراز فاطمه پیدا نمی شد.»
عقد
عقد را خود پیامبر جاری کرد. بعد با اشاره وی علی ایستاد؛ با چهره های شاداب و لبخندی که هیچ وقت از لبش نمی افتاد گفت :
«خدا را بر نعمت ای او بسیار سپاسگزارم و گواهی میدهم که جز او، خدایی نیست؛ و درود خدابر پیام آور رحمتش محمد صلی الله علیه و آله؛ درودی که مقام و درجه اش را بالا برد.
ای مردم! خداوند، ازدواج را برای ما پسندیده دانسته و بدان دستور داده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه را به عقد من در آورد و زره ام را بابت مهر پذیرفت.»
رسول مهربانی که لبخند تأیید بر لب داشت برای زندگی شان دعا کرد:
خداوندا برای ایشان مبارک گردان و اجتماعشان را پاینده بدار.
همسری پاک و زیبا
کار هر روزش بود از همان ایام کودکی گاه در طول روز چندبار به دیدن پیامبر می رفت؛به بهانه های مختلف.از دیدن چهره رسول زیبایی ها سیری نداشت.حالا که انگیزه برای رفتن به خانه پیامبر دو چندان شده بود.
هربار که علی برای دیدار می رفت،پیامبر با شوخی و لبخند می فرمود خدا همسری پاک و زیبا نصیبت کرد.قدر هم را بدانید.
پایان عقدبستگی
چند ماه از عقدشان می گذشت.دلش می خواست دست خانمش را بگیرد و به خانه خودش ببرد،اما رویش نمی شد.آن روز نزد برادرش عقیل بودکه حرف عروسی شد.
_ببینم تو نمی خواهی خانمت را به خانه ات ببری و دل ما را شاد کنی؟
_دوست دارم،اما از رسول خدا خجالت می کشم.
_با من بیا.باید خودم این مسئله راربا پدرخانمت در میان بگذارم.
عقیل و علی باهم به نزد پیامبر می رفتند که ام ایمن را در راه دیدند.عقیل پیش رفت و ماجرا را شرح داد و شنید :کلید حل مشکل دست ام سلمه است.او بهتر می داند چه به پیامبر بگوید.
ام سلمه و ام ایمن رشته سخن را به دست گرفتند:
برای امری وقت گران بهای شما را گرفته ایم که اگر خدیجه زنده بود چشمانش به آن روشن می،گشت و در آن تعجیل می کرد.
خانه ات را مهیا کن
نام خدبجه همیشه با خاطرات خوبش همراه اوبود.پیامبر فرمود:
این گونه که نمی شود!به خود داماد بگویید تا شهد سخنانش را از لب های خودش نوش جان کنیم.
علی مانند همیشه در برابر آموزگار و پیامبر خویش زانوی ادب بغل گرفته بود.پیامبر ادامه داد:
_اگر همسرت را می خواهی شرطی دارد.
_چه شرطی؟ای رسول خدا؟!
_خانه ات را برای همسرت مهیا کن و خودت را برای جشن و سرور .
اولین اجاره نشین ها
داماد پولی برای خرید خانه نداشت.از میان خانه هایی که دیده بودمنزل حارث ابن نعمان، هم موقعیت بهتری داشت هم قیمت مناسب تری.خانه ای که پیدا کرده بود خیلی جمع و جور بود،اما نه پیامبر با سادگی،و کوچکی خانه مشکل داشت و نه زهرا با اجاره نشینی.همان خانه را اجاره کردند و شد خانه امیدهایشان.
پیوند دو دریا
هنوز تا اذان دقایقی،مانده بود که عروس و داماد را به خانه ام سلمه آوردند.پیامبر از ام سلمه خواست تا فاطمه را بیاورد.
ام سلمه دست دختر را گرفت.لباس فاطمه بر زمین کشیده می شد و از خجالت،عرق از چهره اش جاری بود که نزد پدر رسید.
پدر برایش دعا کرد خداوند تو را از لغزش های دنیا و آخرت نگه دارد.
دست علی را گرفت . چادر را از صورت فاطمه کنار زد.سپس دست آن دو را در دست یکدیگر گذاشت؛در حالی که چهره هایشان در مقابل هم بود.
برترین جشن جهان
عروسی ماه بود.ماه نقره پوش در حلقه زنان مدینه به خانه آفتاب می رفت.هلهله فراگیر بود و شادی در بزم دست ها تکثیر می،شد.
قرار. بود بهترین و بی آلایش ترین جشن جهان برکزار شود.
زهرای آراسته را بر استری سوار کردند.میهمانان پیشاپیش،مرکب او پیش،می رفتند و شعر و سرود می خواندنددو تکبیر و تسبیح می گفتند.
دریای عصمت در میان دریایی از جمعیت با موجی از شادمانی به سوی خانه مولا روان بود.
ایثار
در میانه مسیر ،کنیزکی کمک خواست عروس چیزی به همراه نداشت ،کسی را فرستاد تا لباس کهنه اش را بیاورد
و لباس عروسی اش یعنی بهترین لباسش را به کنیزک داد و خود لباس کهنه راپوشید، فردا در پاسخ پدر که فرمود آیا بهتر نبود با لباس نو به خانه داماد می رفتی گفت:
این درس را از رفتار شما و از قرآن اموختم که در احسان کردن پیوسته از آن چه محبوبتان است ببخشید.
شب زیبا
مهمان ها که رفتندعلی عروسش را نگران دید.قلب فولادین مولااز نگرانی زهرا به تپش افتاد
به آرامی و با مهربانی در حالی که دست های فاطمه اش را در دست داشت از او علت را پرسید. اوج معنویت و معرفت در بلندای کلام عرفانی زهرا پدیدار شد:
نیک به حال و وضع خود اندیشیدم؛پایان عمر و منزلگاه قبر را به یاد آوردم.انتقال از خانه پدر و ورود به منزل خودم، مرا به یاد ورود به سرای آخرت انداخت.
تو را به خدا بیا در آغاز زندگی مشترک،امشب را به نماز بایستیم و تا سحر به عبادت خدا بپردازیم.
زهرا حرف های دل علی را بر لب جاری می کرد.
آن شب زیبای بندگان خوب پروردگار با بندگی و عبادت به سحر رسید.
دیده شده در مجله خوبان شهریور 94
نظر از: رحیمی [عضو]
![](https://sepahanshahr.kowsarblog.ir/media/users/razjou/profile_pictures/_evocache/8_6.jpg/crop-top-64x64.jpg?mtime=1423920153)
فرم در حال بارگذاری ...
اَللّـهُمَّ هذِهِ الاَْیّامُ الَّتى فَضَّلْتَها عَلَى الاَْیّامِ وَشَرَّفْتَها و …. وَ صَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّدوَآلِهِ اَجْمَعینَ، وَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ تَسْلیماً
در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است: هر کس سوره فجر را را در دهه اول ماه ذی الحجه قرائت نماید گناهانش بخشیده می شود و اگر در غیر این ایام خوانده شود مایه نورانیت او در قیامت می گردد.(مجمع البیان، ج10، ص341)
دوست عزیزم حلول ماه پربرکت ذی الحجه بر شما مبارک باد.
ان شاءالله از این لحظات ناب کمال استفاده را ببریم.