ستاره ی ناشناخته
وقتي به خانه میآمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم بچه را عوض میكرد ، شير برايش درست میكرد سفره را مينداخت و جمع مي كرد و لباس ها را میشست آن قدر محبت به پاي زندگي میريخت كه هميشه به او میگفتم: درسته كه كم میآيی خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را جمع كنم ، براي يك ماه ديگر وقت دارم. یک بار گفت: من زودتر از جنگ تمام مي شوم وگرنه، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم . . به نقل از همسر شهید محمد ابراهیم همت منبع:خبرگزاری فارس
فرم در حال بارگذاری ...