از دوستان و آشنايان شهيد ابراهيم امير عباسي مي گويد:
«پسرم الان 28 سالش هست. آن روز كه با هم ابراهيم را ديديم، سال 1361 بود و پسرم هفت سال داشت. سوار ماشين بوديم كه من ابراهيم را در پياده رو ديدم. آخرين باري كه ديده بودمش بود. شنيده بودم ازدواج كرده است. سريع از ماشين پياده شديم. رفتم جلو و خيلي گرم شروع به احوال پرسي كردم. پسرم هم با ابراهيم دست داد و حالش را پرسيد. چند جمله اي بيشتر ردوبدل نكرده بوديم كه يك دفعه ديدم صورت ابراهيم سرخ شد. انگار از چيزي ناراحت شده باشد، رويش را برگرداند به طرفي ديگر. برگشتم يك نگاهي انداختم، ديدم زني بدحجاب و لاابالي، با سر و وضع ناجوري جلوي يك كيوسك تلفن ايستاده است. صداي ابراهيم مرا به خود آورد. داشت با ناراحتي مي گفت: «غيرت شوهرش كجا رفته؟ غيرت پدرش كجاست؟ غيرت برادرش كجا؟» بعد هم رو كرد به آسمان و با حال عجيبي گفت: «خدايا ! تو شاهد باش كه ما حاضر نيستيم چنين صحنه هايي را در اين مملكت ببينيم. مبادا به خاطر اينها به ما هم غضب كني و بلا بفرستي روي سرمان».
[حالا] 21 سال از آن روز مي گذرد. پسر من هنوز جمله به جمله آن حرف ها را به خاطر دارد و هنوز هم تحت تأثير همان يك برخورد با ابراهيم است».
منبع: كليد فتح بستان، سعيد عاكف، ص 24.
نظر از: وصال [بازدید کننده]
بسیار زیبا
با سلام
خدا قوت
شرمنده شهدای عزیز …
شرمنده آقا جان………. که ما هم مسئولیتی داریم وبه آن مسئولیت آن طور که باید عمل کنیم نمی کنیم….
آن طور که باید تبلیغ دین واسلام وعفت وحجب کنیم واقعا نمی کنیم ….
نظر از: نجاری [بازدید کننده]
عالی
نظر از: نجاری [بازدید کننده]
عالی
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو]
بله مسأله ی الان هم بی غیرتی برخی از مردان است
نظر از: مدرس [عضو]
سلام. خدا قوت.
برای گسترش مطلب در وبلاگم منتشر داده شد.امید که مورد استفاده عمومی قرار گیرد.
زیر سایه آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف عاقبت بخیر باشید.
التماس دعای ویژه.
با سلام
خیلی مفید بود استفاده کردیم.
نظر از: حضرت زینب سلام الله علیها میناب [عضو]
عالی بود.
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو]
فرم در حال بارگذاری ...