وقتی همه در خواب راحت رفته بودند وقتی برای استراحت رفته بودند
کفتارها،خورشید را سر می بریدند بر حنجر تکبیر،خنجر،می کشیدند
وقتی که خواب آلودگان بیدار گشتند حسرت زده،آماده ی دیدار گشتند
در آسمان دنبال روی یار گشتند وحشت زده آشفتگان،هشیار گشتند
دیدند،غرق تیرگی ها گشته عالم در مطلع خورشید خون می ریزد ازغم
گویی سر خورشید از پیکر جدا بود از قصه ی تلخ معزّ الاولیا بود
این داستان حجت آخر زمان است این ماجرای مهدی صاحب الزمان است
آن منتظر،کز شدت غم های بسیار چون مادرش مانده میان درب و دیوار
نوشته صغری غلامی(طلبه پایه دوم)
نظر از: مژگان معینی [بازدید کننده]
فرم در حال بارگذاری ...
ان شاء الله که با کسب معرفت امام زمان علیه السلام این گونه اتفاق ها نبفتد .