کسی از اهل تبریز بود،دید قافله ای به سمت مشهد می رود،او که دید قافله ی زوار راه افتاده اند و خودش هم به حضرت رضا علیه السلام علاقه داشت، با ان ها حرکت کرد،بی آن که حالی اش شود، همراه آن ها راه افتاد.
آنجا عشقش را زد،مشهد را گشت و زیارتش را کرد و خوابش را کرد و غذایش را خورد ،در حالی که تماما مست بود و متوجه نبود، زیرا با قافله می رفت، مثل کسی که قطار سوار می شود و یک وقت می بیند مشهد است،او همین جور با ان ها راه افتاد ه بود.
بعد آن ها راه افتادند. او هم همراهشان راه افتاد.
وقتی که به تبریز رسید ،دید مردم او را می بوسند ،
پرسید چرا مرا می بوسید ؟
گفتند : تو از مشهد آمده ای.
گفت:اِه ! من از مشهد آمدم؟
رفته بود و برگشته بود.
حالی اش نشده بود.
قافله های خدا این جورند..آن ها مارا به گونه ای که فکرش را نمی کنیم می برند.
امیدوارم ما تسلیم باشیم .اگر هم شد، هوش بیائیم.اگر هم نشد عیب ندارد.
هوش آمدن را می خواهم چه کنم که حاشیه بزنیم و بگوئیم عمو کجا می رویم؟
حتی اگر ده نفر باهم رفیق شدید و خواستید پیش حضرت رضا علیه السلام زیارت بروید ،یک جوری باشید که در هم گم شوید.
می دانید معنای این گم شدن چیست؟ یعنی یگانه باشید.
یکی ماشین تهیه کند،یکی خانه اجاره کند، یکی غذا بپزد و…. همه کار را همه بکنند. به صورتی که اگر من موفق شدم و به شما رسیدم و بپرسم خانه کجا اجاره کرده اید و چه کسی اجاره کرده است ؟ بگوئید یکی از رفقا، معلوم می شود که این ده نفر گم اند، یگانه اند.
کتاب سمت خدا. حبیب الله فرحزاد ،ص 108الی110
سلام
جالب بود.
نظر از: وصال [بازدید کننده]
ان شاءالله مارا هم در قافله ی خدا راه دهند…
خوشا آنان که الله یارشان بی….
نظر از: متین [عضو]
سلام.
زیارت آقای کریم نصیبتان .
عیدتان مبارک
فرم در حال بارگذاری ...