موضوع: "تلنگر"
در آموزه های نهج البلاغه، انسان ها سه چهره دارند؛
١- انسان دنیا زده، اسیر هوی نفس، انسانی که فقط به خودش می اندیشد، خودمدار، خود محور و خود بنیاد. که امیر مومنان انسان خود محور را، انسان هلاک شده و بی هویت معرفی می فرمایند.
٢- انسان تلاش کننده برای رفتن و رسیدن .انسانی که در راه است، انسان در راه، انسانی است که در راه آموختن، تلاش کردن، طلب کردن و ساختن خود به سر می برد.
٣- انسان واصل شده به آن مرتبه ای که برای آن آفریده شده است.انسان تربیت یافته ،که آموزه های راه گشای الهی را وارد زندگی و عمل کرده است.
در حکمت ١٤٧ نهج البلاغه خطاب به کمیل این تقسیم بندی آمده است: «الناس ثلاثه: فعالم ربّانی و متعلم علی سبیل نجاه و همج رعاع». مردم سه دسته هستند؛ یک دسته انسان هایی هستند که خودشان را تباه کرده اند، انسان های آموزنده علم که در راه نجات اند و یک دسته هم انسان هایی که ربانی و الهی شدند.
“ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ : « ﻣﻦ ﺁﺩﻡ ﺯﺭﻧﮕﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ» ، ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺣﮑﻢ ﻣﺤﮑﻮﻣﯿﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﻣﻨﻔﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﺖ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﮐﻨﺪ؛
ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮﯼ ﺫﻫﻨﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺍﺭﯼ، ﮐﻼﻡ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻮﺿﻊ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ، ﭼﻨﺪﺑﺮﺍﺑﺮﺵ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﺮﺩﺩ
ﺍﻭﻝ ﺫﻫﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﮐﻦ ﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﺜﺒﺖ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﻨﻔﯽ؛ ﭼﻮﻥ زﯾﺮﺑﻨﺎﯼ ﻫﺴﺘﯽ، ﺗﻔﮑﺮ ﺍﺳﺖ .
ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﻮﺍﺭﺩﯼ ﻋﺎﻟﯽ ﻭ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ . ﻧﮕﺮﺵ ﻭ
ﺫﻫﻨﯿﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﺪﻩ ﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﻮﺩ ﺩﺭﺻﺪ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺕ ﺑﻪ ﻧﻮﻉ ﻧﮕﺮﺵ ﺗﻮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺩﻩ ﺩﺭﺻﺪ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
مـقَـنِّـی را دیدهای؟!
کارش تکراری است؛
هی کلنگ میزند…
اما در واقع هر کلنگی که میزند یک قدم به آب نزدیکتر میشود.
ظاهر نماز هم تکرار است، اما در واقع پرواز است، از پلههای نردبان بالا رفتن است.
درست است که پلهها تکراری است اما هر کدام، یک قدم انسان را به بام نزدیک میکنند.
نماز چنین چیزی است؛
روزی ۵ نوبت به باند پرواز میروید و پر میکشید.
هر نوبت یک پرواز جداگانه است، یک عروج است؛
روزی مردی از خدا دو چیز خواست؛
یک پروانه و یک گل …
اماچیزی که خدا در عوض به او بخشید یک کاکتوس و یک کرم بود!
مرد غمگین شد. باخود اندیشید:
خدا بندگان زیادی دارد باید به همه ی آنها توجه کند و تصمیم گرفت در این باره سوالی نپرسد.
بعد از مدتی مرد در کمال ناباوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت و پر از خار گلی بسیار زیبا روئیده است و آن کرم زشت تبدیل به پروانه ای زیبا شده است؛
راه خدا همواره بهترین راه است اگر چه به نظر ما غلط بیاید؛ آنچه می خواهید همیشه آنچه نیست که نیاز دارید .
اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید به او اعتماد کنید ..
ﺍﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ “ﻏﯿﺒﺖ” ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ…
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟؟؟
جواب با شما…
نگذاريد گوشهايتان گواه چيزي باشد که چشمهايتان نديده، نگذاريد زبانتان چيزي را بگويد که قلبتان باور نکرده..
“صادقانه زندگي کنيد”
“الهي قمشه ای “
علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل كردند كه: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» می گفت:
در نجف اشرف در نزدیكی منزل ما، مادر یكی از دخترهای اَفَنْدیها (سنی های دولت عثمانی) فوت كرد.
این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجّه و گریه می كرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع كنندگان تا كنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله كرد كه همه حاضران به گریه افتادند.
هنگامی كه جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد می زد: من از مادرم جدا نمی شوم هر چه خواستند او را آرام كنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا كنند، ممكن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاك انباشته نكنند، و فقط روی قبر را با تخته ای بپوشانند و دریچه ای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
دختر در شب اول قبر، كنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شده ای؟
در پاسخ گفت: شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب می داد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد كه پیامبر من محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
تا این كه پرسیدند: امام تو كیست؟
آن مرد محترم كه در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش آن به سوی آسمان زبانه می كشید.
من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع كه می بینید كه همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
مرحوم قاضی می فرمود: چون تمام طایفۂ آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق می كرد و آن شخصی كه همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بوده اند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا كرد.
منبع:معاد شناسی آیت الله محمد حسین تهرانی، ج۳، ص۱۰۸
شبی از شبها وارد قم شد و برای ترساندن مردم شهر، دو جوان را دستگیر و بدون آنکه - در ظاهر - کاری کرده باشند و محاکمهای و سؤال و جوابی در میان باشد، آن دو را در مقابل چشمان مردم به قتل رساند!“رضاخان” قلدر را میگویم.
در حیرت بودم.
نزد خود گفتم:
- باید حسابی در کار باشد!
تا اینکه معلومم شد؛
گفتند:
- روز قبل از حادثه، همان دو جوان، گربهای را گرفتند و نفت بر سر حیوان ریخته و زنده زنده او را آتش زدند؛ آن هم برای خوشگذرانی!!
«از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید، جو ز جو»
منبع: آیت بصیر، احمد لقمانی، ص۹۹-۹۸
بر اساس حکایتی از حضرت آیتالله بهاءالدینی