در زندگی به بن بست رسیده بود. حس زندگی از او گرفته شده بود. می خواست خودکشی کند،اما جراتش را نداشت. پیش یک مشاور رفته بود،از آن مشاور ها!!!!و به او گفته بود باید دوستی از جنس مخالف برای خودت پیدا کنی. مشاور گفته بود اگر حال نماز خواندن نداری،نخوان واحساس گناه هم نکن.از دفتر مشاوره که بیرون آمد،به دنبال دوستی از جنس مخالف رفت. پیدا کردنش کاری نداشت، اما این دوستی راه چاره ی مشکلش نشد که هیچ، او را به چاه عمیق تری انداخت.
حالا آمده بود پیش من.مرا ایستگاه آخر میدانست.به من میگفت:اگر نتوانی راه پیش پایم بگذاری،کاری را که تا به حال جراتش را نداشتم را انجام میدهم.
دستوراتی به او دادم.یکی از آن ها این بود:هر هفته برای کمک به فقرا کاری انجام بده البته با دست خودت. مهم نیست چه چیزی کمک میکنی،مهم آن است که با دست خودت باشد.حتی اگر یک سیب زمینی نپخته باشد.
سه سال بعد او را دیدم.جلو آمد.شناختمش.از او پرسیدم:چه خبر از خودکشی؟
خندید و گفت:همه چیز تمام شد.به زندگی برگشتم.نمازم را هم میخوانم.
خیلی خوشحال شدم.او ادامه داد:من آمده ام به شما بگویم آنچه مرا نجات داد، همان کمکی بود که باید از دست خودم به فقرا میکردم.هنوز هم این کار را ترک نکرده ام.من با این کار به زندگی برگشتم.
رابطه این کار و بازگشت به زندگی در علومی که نگاهی حیوانی به انسان دارند قابل توجیه نیست.شما باید تربیت را از نگاه دین تحلیل کنید و دلیل به بن بست رسیدن این جوان را در دوری او از خدا پیدا کنید.این جوان از خدا فاصله گرفته و زندگی برای او مرگ تدریجی شده.از همین رو دوست دارد هرچه زودتر خلاص شود.
و هرکس از یاد من دل بگرداند،در حقیقت زندگی تنگی خواهد داشت.سوره طه،ایه 124
نظر از: Leily [بازدید کننده]
فرم در حال بارگذاری ...
خدا هر لحظه در حالِ کامل کردن ماست؛
چه از درون و چه از بیرون.
هر کدامِ ما اثر هنری ناتمامی هستیم.
هر حادثه ای که تجربه میکنیم، هر مخاطرهای که پشت سر میگذاریم،برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است.
پروردگار به کمبودهایمان جداگانه میپردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پیِ کمال است.
……
متن فوق العاده ای بود
ای کاش درزندگی همه چنین ایستگاه اخری وجود داشته باشه