کلید واژه: "ستاره های ناشناخته"
وقتي به خانه میآمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم بچه را عوض میكرد ، شير برايش درست میكرد سفره را مينداخت و جمع مي كرد و لباس ها را میشست آن قدر محبت به پاي زندگي میريخت كه هميشه به او میگفتم: درسته كه كم میآيی خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را… بیشتر »