گاهی پر می شوی از تمجیدهای دیگران…
لحظه ای لبخندی بر لبت می نشیند و مملو از غرور می شوی…
اما لحظاتی که می گذرد به محاسبه نفست می نشینی…
به کجا چنین شتابان.
تو پری….
پر از نداشتن ها …
پر از ندیدن ها…
پر از .
دلم می گیرد .
از خودم .
از اینکه اینم .
از اینکه نداشته هایم صد افزون تر از هر آنچه هست که دارم…
دلم می گیرد.
نه دلم خون است…
از خودم
از تلاش های پر از خالی بودنم …
از اخلاص های صوری و از صبر هایی که رنگ منت دارد.
از منیت های خودم.
از قدم های کوچکم.
از عجب و غرورم…
آه …. چقدر حقارتم بزرگ است
چقدر راه طویلی مانده برای بزرگ شدنم
برای عبد شدنم
خدای من
بر من ببخش هر آنچه که به من ارزانی داشتی و من پس زدم.
بر من ببخش هر آنچه که زیبایی دادی و چشم تار شده از گناهم ندید.
بر من ببخش به بزرگی ات.
بر من ببخش به کریمی ات.
بر من ببخش و بپوشان به ستاری ات…
بر من ببخش.
ببخش ای رحمان ترین رحمان
فرم در حال بارگذاری ...