موضوع: "روزمرگی های یه طلبه"
دلخوش به سلامی ام که جوابش واجب است….
سلام بر ابراهیم
«این روزها همه سراغ تو را از من می گیرند .می پرسند این ابراهیم شما کجاست ؟.نشانی ات را می خواهند ».
اما می گویم نشانی شهدا تنها در قلب هایی است که درگیر خداست!
می گویند شما عند ربهم یرزقونید و من محتاج لحظه ای از این رزق ها…
می گویند عباس وار تشنه لب شهید شدی و فاطمه گونه گمنام….
عباس زمانه لب تشنه ایم و مشک هایمان بر زمین مانده..نگاه کن ابراهیم به خیمه ها نگاه کن ببین که دشمنان چگونه کمین کرده اند . ابراهیم خودت کاری کن برایمان..
می گویند اگر به چهره خوبان نگاه کنی خدایی می شوی و من روزها دائم خیره در عکست می شوم..
چه خوب «انی حرب لمن حاربکم» را نشان دادی
آنچه را که من فقط در زبان می گویم تو با عمل نشان دادی عاشورایی شدی و من هنوز نمی دانم که حسین فاطمه از چه روی چنین آسمانی شدن را برگزید.
عاشورا را درک کردی و شدی مصداق « الذین بذلوا مهجهم دون الحسین(ع)»
من نمی دانم با خدا چگونه معامله کردی که چنین گرامی ات داشت .چه شد که چون مادرم فاطمه گمنام شدی و امروز مشکل گشای سفره مادرانی که دست طلب به آستانت بلند می کنند .نامت، یادت، همه چیزت بوی فاطمه (س) می دهد…حتی غریب نوازیت .
ابراهیم در گوشی بگویم گره افتاده به کارهایم…گره افتاده به دلم. به حالم …ابراهیم این روزها دارم کم می آورم از این آشفته بازاری که هر روز با گناهی سرگرمم می کند . ابراهیم دعاهایمان به جایی نمی رسد .
ابراهیم جان گله گی نمی کنم دلتنگ شدم برایت …اینجا هوا برای نفس کشیدن کم است.ابراهیم دعا کن برایمان. برای دل هایمان امن یجیب بخوان . ابراهیم تحبس الدعا شدیم که ظهور نمی رسد. خودت برای ظهور آقایمان دعا کن. جواب نامه ی ما را نمی دهد دلبر….. خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود……
«نامت را که بر زبان می آورم اشک جاری می شود از چشمانم .نمی دانستم که لمس خیالت هم وضو می خواهد .من تو را زمانی شناختم که فهمیدم چشمت را به تمام چراغ های چشمک زن شهر بستی تا که فقط دنبال ستارگان پرفروغی باشی که مصداق «یخرجونهم من الظلمات الی النور است» و همین شد که آسمانی شدی ………..
«کانال کمیل قتلگاه شما شد و اینجا کانالهای مجازی قتلگاه روح و جان ما .شما تشنه لب آسمانی شدید و ما سیراب از گناه آتش خریدیم .حسینی شدن مسلک شما بود اما همدم شیطان شدن راه ما» .ومن خوب می دانم در این آشفته بازار پر هیاهوی احوال کشورم هنوز نام و یاد شماست که علمداری می کند.ابراهیم دستانمان را رها نکن این روزها بجز دستانت رابطه محکم و مطمئنی بین زمین و اسمان نمی شناسم .علمدار کمیل علمدار انقلاب و سربازانش محتاج دعای شماست.
لیلی نوشت (لیلا سادات امامی)
صدای به هم خوردنِ بالِ معصومِ فرشته ها می آید ، انگار آمدنِ تـــو نزدیکست … آرام جانم ، در این مدت دوستیمان، انگار سالهاست که تو را میشناسم،
نمیدانم چه رازیست ، رازِ بودن تو …
چه مهریست ، مهرِ به تو …
که زندگی ام را از پاییز به بهار رساندی … سپاس خدایی که تـــو را به من داد ابراهیم جان ، در سالروز میلادت برایمان دعا کن،
دعا کن رهرو راهت باشیم ، باشد که ما هم رستگار شویم … خورشید کمیل هزاران صلوات نذر بودنت شـصت و یکمین بـهار زنـدگـیت مـبارک
پ ن:
تولدت مبارک قهرمان من
طرح از آرام دل
امروز با بچه های حوزه رفتیم خونه سالمندان .?????
قبل از اینکه بخوام برم اونجا، پیش خودم میگفتم :خدایا برم چی بگم؟چیکار کنم؟ اونا الان مارو ببین خوشحال میشن ؟ناراحت میشن؟تحقیر نمیشن؟!?
وقتی پا تو حیاط آسایشگاه گذاشتیم، چند تا مادر و پدر اومدن طرفمون…
یکی میگفت روسری بهم بده ،یکی هدیه میخواست،دستای مهربونشون رو جلوت دراز میکردن انگار دنبال چیزی میگشتن?. یکی از بچها آبمیوه گرفته بود بهشون داد.
توی دلم اشک ریختم ،فریاد زدم از این دنیای نامرد.از این همه بی معرفتی?.
پدری که به ما لبخند میزد و سلام میکرد یا پدری که توی حیاط فریاد میکشید.
تو دلم گفتم چرا شما فریاد میکشید بذار من ?…بذار من فریاد بکشم! که جای شما اینجاست.!!
رفتیم داخل آسایشگاه براشون میوه گرفته بودیم انگاری موز خیلی دوست داشتند .
یکی یکی اتاقا رو وارد شدیم هر دوسه نفرمون تو یه اتاق رفتیم.
بهشون سلام دادیم ،بوسیدمشون.خیلی ها تو اغوشمون گرفتن ،چندتاشون حرف نمیزدن ،یکی دونفرشون انگار حوصله نداشتن.چندتاشون وقتی مارو دیدن فقط گریه می کردند .بغض میکردن…
خیلی ها میگفتن پیشمون بشینید ،برامون جا باز میکردن مثل مادرای مهربون.
بعضی هاشون میگفتن از بیرون چه خبر ،خبرا رو از تو جیباتون بیارین بیرون????????
توی یکی از اتاقا مادری بود که دوتا عروسک تو بغلش داشت،رفتم پیشش گفتم وای چه عروسکای قشنگی مادر !
اونا رو قایمشون کرد.بهش گفتم دوست داشتم خدابهم یه دختر بده براش عروسک بخرم.
یهو عروسکا رو از پشتش نشونم دادم گفت اینا دخترامم سارا و زهرا??????
دلخوشیش این عروسکا بود تو دلم گفتم حتما غروبا که میشه عروسکاشو باحسرت برمیداره میره میشینه لب تاقچه وساعت ها تو رویا باهاشون حرف میزنه .
تو دلم دوباره گریه کردم ,فریاد زدم .
خدایا چرا؟!…گناه اینا چیه؟؟
گناهشون اینه که مادرن !؟?یا پدر!؟?
فاطمه وظیفه خواه.
سلامی ازجنس نور!
و تبریکی ازجنس باران! که مملوء است از مهر وعشق، به محضر شما، ای بزرگ مردسرزمین من، که آسایش و آرامشم را،لذت زندگی ام را،اقتدار کشورم را از وجود بزرگ تو و در آرمان های شهادت طلبانه ی تو دارم.
ای پاسدار ارزش ها وآمال های من و ما، ای که در سایه سار پاسداری ات از من و ما و خانواده هایمان، و وطنم رشد می کنم و به آرامش میرسم و به اهدافم دست می یابم.
ای مرد..
ای به تمام معنا مرد..
اگر نبود عشقتان به کشور و به سرزمینتان، اگر نبود غیرت به ملتتان، اکنون ما در دست اجانب برده ای بودیم و تمام عفت و دودمانمان به فنا می رفت..
ای مرد..
ای که عشقتان به وطن تمام دلاوری هایتان را به تصویر می کشاند..
هیچ قلمی را یارای وصف این همه ایثار نیست..
بی شک اگر این زیبایی وایثار وفداکاری پاسداری هایتان نبود اکنون من استشمام نمی کردم هوای سرشار از مهربانی کشورم را،
اگر نبود تلاش های مجدانه ی تان اکنون من با این غرور در سرزمینم گام بر نمی گرفتم..
اگر نبود عشقتان به حسین علیه السلام اکنون من زیر بیرق مولا و مادرم زهرا بزرگ نمی شدم…
مرهون زمزمه های عاشقانه ی شما عزیزان هستم که شهادت طلب می کنید و بی محابا در دل دشمن می تازید. بر من و مایی که غرق درخوشی های دنیایی شدیم شهادت بطلبید و در زمزمه های عاشقانه یتان دعا کنید تا خوب شود..
خوب شود حال دلم..
روزتان تا همیشه مبارک
و نگاه مولای بی سرمان بر قلب و جان و روحتان
وصال نوشت
این ایام این سوال بسیار مطرح میشود که چرا همانگونه که در جنگ تحمیلی، عرصه به جوانان واگذار شد تا فاتح میدان شوند، امروز در جنگ اقتصادی، مدیریتها به جوانان واگذار نمیشود تا معضلات اقتصادی رفع شود.
پاسخ روشن است: آن روز، بحث مین بود و امروز بحث میز است!
سید یاسر جبرائیلی
سلام ای یار دیرینم
سلام..
کودکی هایم یادش بخیر…
همه با چترهایی رنگین دست نوازش گر تورا پس می زدند و من با ذوق کودکانه ام و با حسی سرشار از آرامش زیر نگاه تو قدم می گرفتم..
آمال هایم با تو معنا می یافت و عاشقانه هایم زیر نوازش های تو رنگ می گرفت..
می آمدی و مزرعه ی خشک صورتم را آبیاری می نمودی و مرا با طراوت هرچه تمام تر به دست آسمان می سپردی..
مهمان ناخوانده ی کودکی هایم..
مدت مدیدی به دل کوچک و به جسم نحیفم سری نزدیی …
دلتنگِ دلتگم…
دلتنگ تمام نداشتن هایی که آنها را با تو به آرزو نشسته بودم..
دلتنگ تمام عاشقانه هایی که با گریستن های تو زمزمه می کردم…
ای یار دیرین من..
ای تمثیل عشق های الهی ام..
ای نگار وجود پر تلاطمم..
ای نوازش هایت تسکین آلامم..
امروز که قدم بر دیدگان من نهادی، امروز که پس از چندی سال روزهای شیرینی را برایم تداعی کردی، حال دلم دلتنگ شد از بهار بی تو… از تابستان بی تو.. از پاییز بی تو… ازمستان بی تو..
و این بی تو بودن ها حال دل را بی حال می کند..
آری ای یار دیرین..
ببار..
ببار که با تو خاطره ها تداعی می شود… ببار که باتو عاشقانه های آسمانی ام شکوفا می شود..
ببار که با تو روحم بزرگ..
و قلبم تسکین می یابد..
ببار ای باران..
ای واژه ی مانوس من..
ای بهانه ی نگاره های بی وصفم..
چقدر دلتنگ تو بودیم و بی خبر از این دلتنگی..
ببار..
ببار بر من و بر تمامیت وجود من ..
ببار که بوی آمدنت، بوی نم زمین، بوی گِل های چسبیده بر ته کفش ها.. بوی نم چادرم را دوست می دارم…
وقتی بباری، جان می گیرد تمام اذهان من…
ببار
پ ن:وصال نوشت
شریعتی آن روزها در عصرطاغوت نوشت:
«در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند اما برای حسینی که آزاده زندگی کرد، میگریند»
شاید اگر شریعتی این روزها بود، می نوشت:
« در عجبم از مردمی که خود در تلگرام پیام میدهند اما برای حمایت از کالای ایرانی لایک میفرستند! »
« در عجبم از فعالان قرانی و فرهنگی و طلاب که در تلگرام گروه دارند اما از قاعده #نفی_سبیل برایمان می گویند!»
« در عجبم از انقلابی ها و بسیجیان و نهادهای انقلابی و دولتی که خود در تلگرام فعالند اما در خطبه ها از دشمن شناسی و جنگ نرم می گویند!»
« در عجبم از وطن دوستان که خود در تلگرام فعال هستند اما از میهن پرستی کوروش می گویند!»
« در عجبم از پیروان شهدایی که خود در تلگرام فعال هستند دارند اما از جهاد سخن می گویند! »
پس: دوستان و خوبان تعلل جایز نیست.. حرکت به سوی شبکه های اجتماعی ایرانی ( ما می توانیم )
پ ن: نوشته شده توسط
محمد صادق سلطانزاده بشرویه
پ ن:طرح از آرام دل
باید آفرین گفت به ابراهیم حاتمی کیا به خاطر آخرین شاهکارش در سینمای ایران!
در تک تک سکانس ها خدا را شکر کردم به خاطر داشتن مردان باغیرتی که به خاطر حفظ امنیت ما از همسر،فرزندان و جان خود گذشتند. به وقت شام فیلمی بود که من به وضوح دیدم تفاوت اسلام ناب محمدی که خاستگاه ایران است و اسلامی که سلفی و وهابیت مروج آن هستند.
و چقدر تاسف بار بود!جهل مسلمانانی که جان خود را فدای کسی میکردند که سیراب نمیشد مگر با خون هزاران زن و مرد و کودک بی گناه! و چه ستودنی!عزت و غیرت ایرانی در دفاع از آرمان هایش!
پ ن:دعوت میکنم که تماشای این فیلم رو از دست ندین. پ ن۲:انشاءالله بازهم پرده ی سینما شاهد چنین شاهکارهای پر محتوا باشد.