موضوع: "شهد شیرین"
گریه کن امام حسین (ع) بود.
از اونایی که گریه کردنش با بقیه فرق می کرد.
وقتی از مجلس روضه امام حسین(ع) می آمد بیرون ، چشماش سرخ شده بود، از بس گریه می کرد.
کارهاش طوری تنظیم می شد که به روضه امام حسین (ع) برسه.
هر جا روضه بود می دیدیش.
زیارت عاشورا می خوند، روزی چند بار.
همیشه هم می گفت: «من توی بغل تو شهید می شم .»
حرف اون شد.
تو بغل من شهید شد ، اونم با گلوی بریده.
روی سنگ قبرش با خط درشت نوشتند: هذا محب الحسین عليه السلام …
راوی: حاج حسین کاجی از گردان تخریب لشکر 17 علی ابن ابی طالب عليه السلام
منبع: وبلاگ یاد افلاکیان
مروری بر زندگینامه شهید بزرگوار ۱۷ شهریور خونین ۱۳۵۷ شهیده محبوبه دانش آشتیانی
در غروب یکی از روزهای سرد بهمن سال ۴۰ بدنیا آمد.
سال های ابتدایی را در مدرسه رفاه که کانون فرزندان مبارز سیاسی بود، با جدیت و کوشش تمام گذراند و در سایه توجهات پدری روحانی و روشنفکر و نیز محیط مساعد خانه و نیز مدرسه ، شالوده ی ایمانی عمیق در قلبش نهاده شد.
در مورد شهید خدای متعال می فرماید که اینها زندهاند:
“وَ لا تَقولوا لِمَن یقتَلُ فی سَبیلِ اللهِ اَموات. وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتًا بَل اَحیآءٌ عِندَ رَبِّهِم یرزَقون* فَرِحینَ بِمآ ءاتهُمُ اللهُ مِن فَضلِه.”
اینها آیات قرآن است؛ اینها صریحِ در یک معارفی است که از این معارف هیچ مسلمانی نمی تواند چشم بپوشد.
هر کسی به اسلام و به قرآن اعتقاد دارد، این معارف بایستی جلوی چشمش باشد. این آیهی شریفه قرآن می گوید اینها زندهاند؛ حیات اینها یک حیات واقعی است، یک حیات معنوی است و نزد خدای متعال مرزوقند؛ یعنی دائم تفضلّات الهی دارد به اینها می رسد؛ فَرِحینَ بِمآ ءاتهُمُ اللهُ مِن فَضلِه.
آن طرف مرز زندگی و مرگ چه خبر است؟ انسانها از آن عالم و نشئهی مجهول چه می دانند؟
در مورد شهدا می دانیم که اینها خرسندند، خوشحالند، مسرورند؛ فَرِحینَ بِمآ ءاتهُمُ اللهُ مِن فَضلِه.
بعد از این بالاتر: وَ یستَبشرونَ بِالَّذینَ لَم یلحَقوا بِهِم؛ یعنی با ما دارند حرف می زنند،
خطاب می کنند به ما: اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَلا هُم یحزَنون.
خیلی مهم است؛ این گوشی که بتواند ندای ملکوتی شهدا را بشنود،
در دورانی هستیم که 28 سال از دفاع مقدس گذشته است. و هر بار که خاطرات شهیدان یا زندگی نامه آنها را میخوانیم نوری از آنها ساطع می شود . نوشتار زیر در مورد شهید نیروی زمینی ارتش است . سرتیپ مصطفی پژوهنده ، امیدوارم با خواندن آن، با این شهید بیشتر مأنوس شویم.
شهید سرتیپ مصطفی پژوهنده در سال 1337 در خرم آباد،کودکی دیده به جهان گشود که در بزرگسالی،نمونه کاملی از ایمان و اخلاق شد. اطرافیانش او را الگوی زندگی و راهنمای خود قرار دادند. او شاگرد شهید محراب،آیت الله مدنی بود و درس عرفان و مبارزه را از آن شهید آموخته بود.
ضمن عرض تبریک روز خبرنگار به خبرنگاران ….
شهید غلامرضا رهبر اولین گزارشگر شهید صدا و سیما است.که در سال1336 در خانواده مذهبی در آبادان دیده به جهان گشود. ایشان متاهل و دارای یک فرزند دختر به نام فاطمه بود. به دلیل اصابت ترکش در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی کربلای 5 به فیض شهادت نائل و مفقود الاثر شد.
وی تحصیلات خود را در تهران به پایان رساند و با شروع نهضت امام خمینی و دفاع از انقلاب و امام (رحمه الله علیه) مجاهدتهای فراوانی از خود به جای گذاشت و پس از پیروزی انقلاب به همکاری با نهادهای انقلاب پرداخت.
او نماینده صداوسیما در قرارگاه خاتم الانبیا، نوح و کربلا بود.
مبدع شیوه خبرنگاری جنگ در ایران بود. حضور او در خط مقدم بهقدری جدی بود که نه تنها بعنوان یک خبرنگار بلکه بهعنوان یک منبع خبری موثق برای فرماندهان به شمار میرفت. تا جایی که محسن رضایی فرمانده جنگ در یک مصاحبه اعلام کرده بود که تا خبری توسط غلامرضا رهبر مخابره نمیشد از صحت آن اطمینان نداشتم. صدای عجیبی داشت هنوز هم عاشقان جبهه، همانهایی که از آن روزها به یادگار ماندهاند، صدای رهبر را احساس میکنند؛ حس صدای رهبر را میشناسند. همیشه هم در گزارشهایش آیهای از قرآن میخواند، اطرافیانش میگوید او اظهار میکرد دوست دارد شهید شود و همیشه با شجاعت برای تهیه گزارش تا خطوط اولیه جبههها میرفت. «اینجا رادیو آبادان؛ صدای جمهوری اسلامی ایران»؛ مردم جنوب، آن روزها که خانههای مردم شهر زیر هجوم تانکهای بعثی آوار میشد، آن روزها که شهر، ویرانهای را میماند، پیچ رادیو کنج طاقچه را که میچرخاندند، صدایی آشنا را میشنیدند که با قدرت و آرامش، نام جمهوری اسلامی و شهر زیبای آبادان را به زبان میآورد؛ “هنا آبادان…”؛ اینجا آبادان.. ؛ اینجا آبادان است؛ اینجا آبادان میماند؛ به زبان عربی هم میگفت که بعثیها بشنوند.
منبع برگرفته از سایت ویکی پدیا
سالروز شهادت سرلشکرخلبان عباس بابایی
شهید بابایی در سال 1349، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریكا رفت. طبق مقررات دانشكده می بایست به مدت دو ماه با یكی از دانشجویان آمریكایی هم اتاق می شد. آمریكایی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می كردند، اما واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و باری موجود در جامعه آمریكا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی كه از ویژگی ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود كه بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر می آید كه نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پای بند است.
همچنین اشاره كرده كه او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند، كه منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است.
خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از دانشكده خلبانی آمریكا را چنین تعریف كرده است:
از دوستان و آشنايان شهيد ابراهيم امير عباسي مي گويد:
«پسرم الان 28 سالش هست. آن روز كه با هم ابراهيم را ديديم، سال 1361 بود و پسرم هفت سال داشت. سوار ماشين بوديم كه من ابراهيم را در پياده رو ديدم. آخرين باري كه ديده بودمش بود. شنيده بودم ازدواج كرده است. سريع از ماشين پياده شديم. رفتم جلو و خيلي گرم شروع به احوال پرسي كردم. پسرم هم با ابراهيم دست داد و حالش را پرسيد. چند جمله اي بيشتر ردوبدل نكرده بوديم كه يك دفعه ديدم صورت ابراهيم سرخ شد. انگار از چيزي ناراحت شده باشد، رويش را برگرداند به طرفي ديگر. برگشتم يك نگاهي انداختم، ديدم زني بدحجاب و لاابالي، با سر و وضع ناجوري جلوي يك كيوسك تلفن ايستاده است. صداي ابراهيم مرا به خود آورد. داشت با ناراحتي مي گفت: «غيرت شوهرش كجا رفته؟ غيرت پدرش كجاست؟ غيرت برادرش كجا؟» بعد هم رو كرد به آسمان و با حال عجيبي گفت: «خدايا ! تو شاهد باش كه ما حاضر نيستيم چنين صحنه هايي را در اين مملكت ببينيم. مبادا به خاطر اينها به ما هم غضب كني و بلا بفرستي روي سرمان».
[حالا] 21 سال از آن روز مي گذرد. پسر من هنوز جمله به جمله آن حرف ها را به خاطر دارد و هنوز هم تحت تأثير همان يك برخورد با ابراهيم است».
منبع: كليد فتح بستان، سعيد عاكف، ص 24.
«کلاه صورتی» به «نهال» دختر شهید رسید
«نهال قاضی خانی» همان دختر شیرین زبانی است که درخواست بامزه او از رهبرانقلاب سوژه رسانه ها شد..