موضوع: "حکایات"
دو نفر بودند و هردو در پی حقیقت،اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را.
اولی گفت:آدمیزاد در شتاب آفریده شده پس باید در جست و جوی حقیقت دوید. آنگاه دوید و فریاد بر آورد من شکارچی ام حقیقت شکار من است.
او راست می گفت:زیرا حقیقت غزال تیزپایی بود که از چشم ها می گریخت. اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت دست هایش به خون آغشته بود. شتاب او تیر بود. همیشه او پیش از آن که چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود. خانه ی باورش مزین به سر غزالان مرده بود. اما حقیقت غزالی است که نفس می کشد. این چیزی بود که او نمی دانست.
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود.،اما تیروکمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت:خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است ،پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم.
و دانه ای کاشت سال ها آبش داد و نورش داد و عشقش داد. زمان گذشت و هر دانه دانه ای آفرید. زمان گذشت و هزار دانه هزاران دانه آفرید. زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد. و غزالان حقیقت خود به سبزه وار او آمدند،بی بند و بی تیرو بی کمان.
و آن روز آن مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید. پس با دست های خونی اش دانه ای در خاک کاشت.
برگرفته شده از کتاب هر قاصدکی یک پیامبر است (عرفان نظر آهاری)
حسین که از مکه قصد کوفه کرد ،کشتی به راه افتاد .
در راه برخی سوار شدند ،ویک عده رفتند وغرق شدند .
کشتی به کربلا رسید
حسین (علیه السلام) فرمود :"سوار شوید غرق شدنتان را طاقت ندارم”
خندیدند….
سنگ زدند …
تیر زدند بادبان هایش را …..
آب را به رویش بستند که به گل بنشیند
وشد آنچه شد……
اما کشتی نایستاد ….
به گل ننشست…
ودوباره از کربلا به راه افتاد
هر چه بیشتر زخم زدند بر مسافرانش افزوده شد.
هنوز هم کشتی نجات در حرکت است
ودر اشک های مسافرانش شناور به سوی سعادت
که “ان الحسین مصباح الهدی وسفینه النجاه".
بر گرفته شده از مجله خانه خوبان
پشتش سنگین بود وجاده های دنیا طولانی ،می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت،آهسته آهسته می خزید ،دشوار وکند ،ودور ها همیشه دور بود
سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت وآنرا چون اجباری بر دوش می کشید ،پرنده ای در آسمان پر زد ،سبک
سنگ پشت رو به خدا کرد وگفت این عدالت نیست کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی ،من هیچ گاه نمی رسم هیچ گاه
ودرلاک سنگین خود خزید ،به نیت نا امیدی ،خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد زمین را نشانش داد کره ای کوچک بود وگفت نگاه کن ابتدا وانتها ندارد هیچکس نمی رسد چون رسیدنی در کار نیست فقط رفتن است حتی اگر اندکی وهر بار که می روی رسیدهای وباور کن آنچه بر دوش توست تنها لاکی سنگین نیست تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی پاره ای از مرا
خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت دیگر نه بارش چندان سنگین بود ونه راه ها چندان دور
بر گرفته از کتاب بال هایت را کجا جا گذاشتی (عرفان نظر آهاری)
ابن جوزی یکی از خطبای معروف زمان خودش بود. رفته بود بالای منبری که سه پله داشت و برای مردم صحبت می کرد.
زنی از پایین منبر بلند شد و مسئله ای از او پرسید.
ابن جوزی گفت : نمی دانم.
زن گفت: تو که نمی دانی چرا سه پله بالاتر از دیگران نشسته ای ؟
من محمد بن محمد بن نعمان در سال 338 چشم به جهان گشودم ، پدرم نام مرا محمد نهاد. بعدها به شیخ مفید معروف شدم .
داستان طلبه جوان و دختر فراري
شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری ؟؟
طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه ای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ….
محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟
محمد باقر ۱۰ انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و … علت را پرسید.
حضرت علي عليه السلام در علم رياضيات يد طولايي داشت ؟
حضرت علي عليه السلام علاوه بر تسلطي كه در هر علم داشته در علم رياضيات نيز يد طولايي داشت . روزي آن حضرت در حاليكه پا در حلقه ي ركاب گذاشته بود شخص يهودي و رياضي داني از آن حضرت سوال كرد: يا امير المومنين آن كدام عدد است كه داراي كسور تسعه نمي باشد يعني به 2،3،4،5،6،7،8،9قابل تقسيم باشد بدون اينكه كسري داشته باشد؟ حضرت در همان حالي كه پايش در حلقه ركاب بود فورا فرمود: ايام هفته را به ايام سال ضرب كن تا عدد مطلوب تر بدست آيد و سوار گشته به راه افتاد. بعد يهودي حساب كرده و حساب را موافق يافت. ملاحظه بفرماييد هر گاه ايام هفته(7) را به ايام سال(360) ضرب نمايند مي شود( 2520) اين عدد را اگر بر 2و3و4و5و6و7و8و9 تقسيم كنند نصفش (1260) و ثلثش (840) و ربعش(630) و خمسش( 540) و سدسش(420) و سبعش(360) و ثمنش(315) و تسعش(280) مي شود.
منبع: آيا مي دانيد؟
نويسنده كتاب: رضا جاهد
عجايب هفتگانه
معلمي از دانش آموزان خواست تا عجايب هفتگانه جهان را به صورت فهرست وار بنويسند. دانش آموزان شروع به نوشتن كردند. معلم نوشته ها را جمع آوري كرد. با آنكه همه جواب ها يكي نبود، اما بيشتر دانش آموزان به اسامي زير اشاره كرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، كانال پاناما، كليساي سن پيتر، ديوار بزرگ چين و……
در ميان نوشته ها كاغذ سفيدي به چشم مي خورد. معلم پرسيد:” اين كاغذ سفيد مال چه كسي است” ؟ يكي از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسيد:"دخترم تو چرا چيزي ننوشتي” ؟ دخترك جواب داد:"عجايب موجود در جهان خيلي زياد هستند و من نمي توانم تصميم بگيرم كدام را بنويسم.”
معلم گفت:"بسيار خُب، هر چه در ذهنت است به من بگو،شايد بتوانم كمكت كنم!” در اين هنگام، دخترك، مكثي كرد و گفت:"به نظر من عجايب هفتگانه جهان عبارت است از:لمس كردن، چشيدن، ديدن، شنيدن، احساس كردن، خنديدن و عشق ورزيدن.”
پس از شنيدن سخنان دخترك، كلاس در سكوتي محض فرو رفت. آري، عجايب واقعي همين نعمت هايي هستند كه ما آنها را ساده و معمولي مي انگاريم و به سادگي از كنارشان عبور مي كنيم.
[عقل تا تدبير و انديشه كند رفته باشد عشق تا هفتم سما
عقل تا جويد شتراز بهر حج رفته باشد عشق بر كوه صفا]
«مولوي»