امیرالمؤمنین(ع) میفَرمایَد:
سوگند به آنکه هَمهی صِداها را میشِنَوَد، هیچکس دِلی را شادِمان نَسازد، مَگر آنکه خُداوَند از آن شادِمانی، لُطفی بیافَرینَد، وَ آن لُطف، دَر هِنگامِ مُصیبَت وَ گِرِفتاری، هَمچون آبی رَوان، بِسوی آن مُصیبَت وَ گِرِفتاری سَرازیر شَوَد، وَ آنرا اَز او دور گردانَد
???? نهج البلاغه - حِکمَت۲۵۷
اینجا کشمیر است…
شهر انتظار….
شهر واقعی امام زمان….
شهری که سیصد هزار جمعیت دارد…
که دویست و پنجاه هزار آن شیعه ی ناب دوازده امامی هستند…..
عشقشان به رهبر شرمنده ات میکند….
عشقشان به امام روح الله عرقت را برجبینت جاری میکند…..
که آنها اینهمه وفادار و ما چقدر بی وفا…
تمام آرزویشان داشتن گلزار شهدا و بهشت زهراست….
بهترین هدیه ای که به آنهامیتوان داد چفیه ای است که بر دوش ولی فقیه شان میبینند….
و از ایران سوغاتی ای جز چفیه پذیرا نیستند….
حال این شهر با این لطافت و با این رنگ و بو در زیر لگد های ظالمانه قرار گرفت….
جرمشان مانند مادرشان زهرا حب علی در دل و فریاد علی بر لب است….
رسم است هرکس هرکس علی علی بگوید کتک بخورد از زمان پیغمبر الی آخرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذٰلک….
خودشان دین داری شان را از انقلاب امام روح الله میدانند….
و خود را مدیون ایرانی میدانند که مهد انقلاب روح الله است.
آه از سکوت….آه از ندیدن.
آه از ظلم بی حد،آه از مظلوم
باید فکری کرد. این فضای مجازی، یکهو آمد؛ بدون اینکه برایش فکر کرده باشیم؛بدون اینکه مبانیاش را بدانیم؛ بدون اینکه برای زندگی در آن، ایده داشته باشیم.
امروزه رقیبی به نام تربیت مجازی از قبیل شبکه اجتماعی و برنامک های موبایل جایگزین فضاهای تربیتی مدرسه ها و خانواده ها شده است . این امر تهدیدی جدی و نگران کننده برای والدین محسوب می شود.اگر به فکر نباشیم دیگر شاید فرصت جبران نسل تربیت شده فضای مجازی را نداشته باشیم.
فضای مجازی برای ما شده است وادی تیه؛ پر از آدم سرگردان. آدمهایی که تا دیروز نمیتوانستند با هم رابطه داشته باشند، امروز کلماتشان کنار هم آمده است. بعید میدانم کسی باشد که تلاش کرده باشد تمام رابطه را خلاصه کند در کلمات سیاهرنگ. اینجا تناسخ است و آدمها توی کلماتشان حلول کردهاند. کلمهها احساس دارند؛ شادند؛ غمگینند. زندگی مجازی، بسیاری از مرزهای زندگی واقعی را شکست؛ به بهانه اینکه کسی آدمهای پشت این کلمات را نمیبیند؛ اما واقعیت چیز دیگری است؛ زندگی مجازی، دیگر مجازی نیست و پشت همه کلماتی که نوشته میشود، آدمی نشسته است؛ مرد یا زن؛ دختر یا پسر.
ما در حال گذر هستیم. آدمهای در حال گذار، بیشترین آسیب را خواهند دید. آسیبهای فضای نت، بسیار است. هنوز ما در این فضا سرگردانیم و برای زندگیاش برنامهای نریختهایم و انگار فکری هم نکردهایم. برای نسل بعد، زندگی مجازی، بخشی از واقعیت زندگی انسانی است؛ اما برای ما بیشتر یک تفریح است و در بهترین حالت، مرجعی برای پژوهش. ما هنوز نمیدانیم به کجا میرویم.
در جامعه واقعی ارزشی ما که بر اساس عفاف و حجاب تنظیم شده، رابطه میان دو جنس مخالف، محدود به ضروریات عرفی بوده است. فضای مجازی، بسیاری از این حدود را شکست؛ مثل کامنت گذاشتن و یا لایک زدن برای جنس مخالف. باید جایگاه عفاف در تنظیم روابط مجازی هم مشخص شود. به نظر میآید که در فضای مجازی، باید بحث عفاف را مطرح کرد.
بد نیست حداقل در روز عفاف و حجاب حتی شده برای یک روز هم فکری به حال عفاف مجازی داشته باشیم
و اثرات متقابل عفاف دنیای واقعی و مجازی را بهتر و دقیق تر بسنجیم
نوشته جناب آقای صدیق از کارشناسان حوزه سواد رسانه ای
امام_خامنه_ای(مد ظله العالی)
حجاب مایهی تشخص و آزادی زن است؛ برخلاف تبلیغات ابلهانه و ظاهربینانهی مادیگرایان، مایهی اسارت زن نیست.
۱۳۹۱/۰۲/۲۳
روزی مردی از خدا دو چیز خواست؛
یک پروانه و یک گل …
اماچیزی که خدا در عوض به او بخشید یک کاکتوس و یک کرم بود!
مرد غمگین شد. باخود اندیشید:
خدا بندگان زیادی دارد باید به همه ی آنها توجه کند و تصمیم گرفت در این باره سوالی نپرسد.
بعد از مدتی مرد در کمال ناباوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت و پر از خار گلی بسیار زیبا روئیده است و آن کرم زشت تبدیل به پروانه ای زیبا شده است؛
راه خدا همواره بهترین راه است اگر چه به نظر ما غلط بیاید؛ آنچه می خواهید همیشه آنچه نیست که نیاز دارید .
اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید به او اعتماد کنید ..
ﺍﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ “ﻏﯿﺒﺖ” ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،
ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ…
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟؟؟
جواب با شما…
نگذاريد گوشهايتان گواه چيزي باشد که چشمهايتان نديده، نگذاريد زبانتان چيزي را بگويد که قلبتان باور نکرده..
“صادقانه زندگي کنيد”
“الهي قمشه ای “
شبهای بی قراری …
روزهای سرد و بی روح…
پاهایم سست…
دستانم مرتعش و بی جان…
نگاهم به آسمان…
وقتی احساس کنی چشم های بی شماری نظاره گر تو هستند ، …
عجب حسی سرشار ت می کند از امیدی همره شرم….
آن لحظه با تمام قوای بی قوایت می خواهی قدم برداری و خویشتن خویش را بر سر منزلگه معشوق برسانی ، و دستانت را بر آرامکده ی عشق نهی تا آنان برای وصلت فاتحه ای بخوانند بلکه شاید روح مرده ی تورا زنده بنمایانند…
چرا که آنان زنده اند و ما مرده ای بیش نیستیم …
حس عجیبی فرا می گیردت، وقتی دست بر سر واژه ی عشق می نهی ، آرام و بی صدا اشک ها جاری گشته و کمی اندوخته هایت زیر باران اشک تهی می گردند ..
چه کم توشه ای در کوله بار عشق بنهادیم
ما مدعیان کوی دوست ، چه بد عهدیم…
کاش می شد نگاهمان با قدم هایمان و اندوخته هایمان یکسان گردد…
دلتنگ این صدایم که می گفت ….
« راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ؛
اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد.»
کربلایی باید باشی تا درد عشق در ذره ذره جانت رسوخ کند.
دل نوشته از وصال (طلبه حوزه حکیمه )