سلامی ازجنس نور!
و تبریکی ازجنس باران! که مملوء است از مهر وعشق، به محضر شما، ای بزرگ مردسرزمین من، که آسایش و آرامشم را،لذت زندگی ام را،اقتدار کشورم را از وجود بزرگ تو و در آرمان های شهادت طلبانه ی تو دارم.
ای پاسدار ارزش ها وآمال های من و ما، ای که در سایه سار پاسداری ات از من و ما و خانواده هایمان، و وطنم رشد می کنم و به آرامش میرسم و به اهدافم دست می یابم.
ای مرد..
ای به تمام معنا مرد..
اگر نبود عشقتان به کشور و به سرزمینتان، اگر نبود غیرت به ملتتان، اکنون ما در دست اجانب برده ای بودیم و تمام عفت و دودمانمان به فنا می رفت..
ای مرد..
ای که عشقتان به وطن تمام دلاوری هایتان را به تصویر می کشاند..
هیچ قلمی را یارای وصف این همه ایثار نیست..
بی شک اگر این زیبایی وایثار وفداکاری پاسداری هایتان نبود اکنون من استشمام نمی کردم هوای سرشار از مهربانی کشورم را،
اگر نبود تلاش های مجدانه ی تان اکنون من با این غرور در سرزمینم گام بر نمی گرفتم..
اگر نبود عشقتان به حسین علیه السلام اکنون من زیر بیرق مولا و مادرم زهرا بزرگ نمی شدم…
مرهون زمزمه های عاشقانه ی شما عزیزان هستم که شهادت طلب می کنید و بی محابا در دل دشمن می تازید. بر من و مایی که غرق درخوشی های دنیایی شدیم شهادت بطلبید و در زمزمه های عاشقانه یتان دعا کنید تا خوب شود..
خوب شود حال دلم..
روزتان تا همیشه مبارک
و نگاه مولای بی سرمان بر قلب و جان و روحتان
وصال نوشت
این ایام این سوال بسیار مطرح میشود که چرا همانگونه که در جنگ تحمیلی، عرصه به جوانان واگذار شد تا فاتح میدان شوند، امروز در جنگ اقتصادی، مدیریتها به جوانان واگذار نمیشود تا معضلات اقتصادی رفع شود.
پاسخ روشن است: آن روز، بحث مین بود و امروز بحث میز است!
سید یاسر جبرائیلی
از دین فراری بود.خوراکش موسیقی بودو رقص.
نمیتوانست محدودیت هایی را که دین در ارتباط دختر و پسر گذاشته بپذیرد.
دل خوشی از مذهبی ها نداشت. مادرش را اگر میخواستی پیدا کنی،باید در جلسات مذهبی به دنبالش میگشتی.
پدرش از دنیا،سجاده را میشناخت و مسجد را.
مادر از دستش شاکی بود. دخترش را پیش من آورده بود تا او را هدایت کنم!!!
با او وارد صحبت شدم.
از دست مادرش گله داشت. از اینکه وقت نماز که می شود، به سراغش می آید و تا وقتی نمازش را نخواند رهایش نمی کند.
کمی که دیر می شد ،مادر زبان به ناسزا می گشود و او را مجبور به نماز می نمود.او هم برای اینکه از دست مادر نجات یابد،رو به قبله می ایستاد و چند کلمه به عربی سخن میگفت!!
به مادر گفتم:دختر راست می گوید؟
گفت: بله.
گفتم: یعنی تو برای اینکه دخترت نماز اول وقت بخواند، اینگونه برخورد می کنی؟!
گفت: بله، انسان باید نمازش را اول وقت بخواند.
و من مانده بودم و یک دنیا تعجب که در کجای دین آمده که فرزند را اینگونه به نماز اول وقت دعوت کنید،در حالی که خدا نماز اول وقت را واجب نکرده است!؟
شاید ذائقه ی خواننده ی گرامی با شنیدن این جملات تلخ شود،اما با سرپوش گذاشتن بر روی حقایق نمی توان آنها را از بین برد.بسیاری از اقشار جامعه ی ما حتی از الفبا آموزه های تربیت دینی بی خبرند.
کم نیستند افرادی که به نام دین ، روش هایی را برای تربیت فرزندان خویش در پیش گرفته اند که هیچ ردپایی در معارف دینی ندارد.
سلام ای یار دیرینم
سلام..
کودکی هایم یادش بخیر…
همه با چترهایی رنگین دست نوازش گر تورا پس می زدند و من با ذوق کودکانه ام و با حسی سرشار از آرامش زیر نگاه تو قدم می گرفتم..
آمال هایم با تو معنا می یافت و عاشقانه هایم زیر نوازش های تو رنگ می گرفت..
می آمدی و مزرعه ی خشک صورتم را آبیاری می نمودی و مرا با طراوت هرچه تمام تر به دست آسمان می سپردی..
مهمان ناخوانده ی کودکی هایم..
مدت مدیدی به دل کوچک و به جسم نحیفم سری نزدیی …
دلتنگِ دلتگم…
دلتنگ تمام نداشتن هایی که آنها را با تو به آرزو نشسته بودم..
دلتنگ تمام عاشقانه هایی که با گریستن های تو زمزمه می کردم…
ای یار دیرین من..
ای تمثیل عشق های الهی ام..
ای نگار وجود پر تلاطمم..
ای نوازش هایت تسکین آلامم..
امروز که قدم بر دیدگان من نهادی، امروز که پس از چندی سال روزهای شیرینی را برایم تداعی کردی، حال دلم دلتنگ شد از بهار بی تو… از تابستان بی تو.. از پاییز بی تو… ازمستان بی تو..
و این بی تو بودن ها حال دل را بی حال می کند..
آری ای یار دیرین..
ببار..
ببار که با تو خاطره ها تداعی می شود… ببار که باتو عاشقانه های آسمانی ام شکوفا می شود..
ببار که با تو روحم بزرگ..
و قلبم تسکین می یابد..
ببار ای باران..
ای واژه ی مانوس من..
ای بهانه ی نگاره های بی وصفم..
چقدر دلتنگ تو بودیم و بی خبر از این دلتنگی..
ببار..
ببار بر من و بر تمامیت وجود من ..
ببار که بوی آمدنت، بوی نم زمین، بوی گِل های چسبیده بر ته کفش ها.. بوی نم چادرم را دوست می دارم…
وقتی بباری، جان می گیرد تمام اذهان من…
ببار
پ ن:وصال نوشت
در زندگی به بن بست رسیده بود. حس زندگی از او گرفته شده بود. می خواست خودکشی کند،اما جراتش را نداشت. پیش یک مشاور رفته بود،از آن مشاور ها!!!!و به او گفته بود باید دوستی از جنس مخالف برای خودت پیدا کنی. مشاور گفته بود اگر حال نماز خواندن نداری،نخوان واحساس گناه هم نکن.از دفتر مشاوره که بیرون آمد،به دنبال دوستی از جنس مخالف رفت. پیدا کردنش کاری نداشت، اما این دوستی راه چاره ی مشکلش نشد که هیچ، او را به چاه عمیق تری انداخت.
حالا آمده بود پیش من.مرا ایستگاه آخر میدانست.به من میگفت:اگر نتوانی راه پیش پایم بگذاری،کاری را که تا به حال جراتش را نداشتم را انجام میدهم.
دستوراتی به او دادم.یکی از آن ها این بود:هر هفته برای کمک به فقرا کاری انجام بده البته با دست خودت. مهم نیست چه چیزی کمک میکنی،مهم آن است که با دست خودت باشد.حتی اگر یک سیب زمینی نپخته باشد.
سه سال بعد او را دیدم.جلو آمد.شناختمش.از او پرسیدم:چه خبر از خودکشی؟
خندید و گفت:همه چیز تمام شد.به زندگی برگشتم.نمازم را هم میخوانم.
خیلی خوشحال شدم.او ادامه داد:من آمده ام به شما بگویم آنچه مرا نجات داد، همان کمکی بود که باید از دست خودم به فقرا میکردم.هنوز هم این کار را ترک نکرده ام.من با این کار به زندگی برگشتم.
رابطه این کار و بازگشت به زندگی در علومی که نگاهی حیوانی به انسان دارند قابل توجیه نیست.شما باید تربیت را از نگاه دین تحلیل کنید و دلیل به بن بست رسیدن این جوان را در دوری او از خدا پیدا کنید.این جوان از خدا فاصله گرفته و زندگی برای او مرگ تدریجی شده.از همین رو دوست دارد هرچه زودتر خلاص شود.
و هرکس از یاد من دل بگرداند،در حقیقت زندگی تنگی خواهد داشت.سوره طه،ایه 124
شریعتی آن روزها در عصرطاغوت نوشت:
«در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند اما برای حسینی که آزاده زندگی کرد، میگریند»
شاید اگر شریعتی این روزها بود، می نوشت:
« در عجبم از مردمی که خود در تلگرام پیام میدهند اما برای حمایت از کالای ایرانی لایک میفرستند! »
« در عجبم از فعالان قرانی و فرهنگی و طلاب که در تلگرام گروه دارند اما از قاعده #نفی_سبیل برایمان می گویند!»
« در عجبم از انقلابی ها و بسیجیان و نهادهای انقلابی و دولتی که خود در تلگرام فعالند اما در خطبه ها از دشمن شناسی و جنگ نرم می گویند!»
« در عجبم از وطن دوستان که خود در تلگرام فعال هستند اما از میهن پرستی کوروش می گویند!»
« در عجبم از پیروان شهدایی که خود در تلگرام فعال هستند دارند اما از جهاد سخن می گویند! »
پس: دوستان و خوبان تعلل جایز نیست.. حرکت به سوی شبکه های اجتماعی ایرانی ( ما می توانیم )
پ ن: نوشته شده توسط
محمد صادق سلطانزاده بشرویه
پ ن:طرح از آرام دل
فرشتگان به نظاره ایستاده اند ..
زمین و اسمان بی تاب لحظاتند ..
جبرئیل حامی پیامی است که گیرنده اش تنها محمد است.
پیامی که قلب زمین و اسمان را سیراب میکند از عطش حضور مردانی اسمانی چون علی و حسن و حسین و جان عالم فاطمه…
“محمد از راه می رسد سکوت حرا پر میشود از موسیقی قدمهای محمد مثل همیشه اسمان را مرور می کند ….مثل همیشه نیست!
” خبری در راه است” …
اری محمد بخوان اقرا باسم ربک الذی خلق بخوان محمد بنام پروردگارت سکوت حرا دلتنگ شکستن است بخوان محمد …
و محمد سر داد” بنام پروردگاری که خلق کرد اسمان و زمین را ….
امروزخورشید به افق نبوت ختم مرسلین طلوع کرد تا که جهل و خرافات ریشه برکند و جهان پر از نور و انسانیت شود …
مبارک باد بر تمام عاشقان حضرتش این مبارک روز و مبارک ایام …
نوشته شده توسط لیلا امامی
ای خدای دور آشنا ما را از حیات مصنوعی جدا و به اصل حیات آشنا کن!
آرام جان!
رحمه للعالمین تو که “اِن هو الاّ وحی یوحی” است
چقدر شیرین میفرماید: ببینید و بشنوید آنچه من میبینم و می شنوم.
الها؟!
مقام سخن پیغمبرت بس رفیع است….من درک نمیکنم!
یا …
جایگاهم بس در درکات دنیا فرو رفته که نمیتوانم ببینم و بشنوم.
اما با این حال…. این چه عظمت سوال آفرین و چه شوکت تحیّرزایی است؟
چه استقامت بی انتهایی است که تو را حتی به اعتراض وا می دارد:
“فَلَعَلّکََ باخعُ نفسَک آثارِهم،اِن لَم یُومِنُوا بهذا الحَدیثِ اَسَفا”
تو تا کجا پای می فشری پیامبر؟ مگر جان خویش شمع هدایت کوران کرده ای؟
و طبیعی است که تو این جلال و عظمت را محصور یک جامعه و یک قرن نکنی.
راضی نشدی که این گنج پنهان بماند….
پ ن: بر گرفته از کتاب “خدا کند تو بیایی” از سید مهدی شجاعی
پ ن: روز معلم آن روزی است که پروردگار تو را برگزید. ای تعلیم دهنده ی همه ی معلمان!