موضوع: "دل نوشته ها"
می گویند دخترها بابایی اند…
در که باز می شود و پدر را می بینند قند در دلشان آب می شود.
نگاهشان که بر چهره ی پدر میافتد، غنچه ی لبخند لبانشان شکوفا می شود.
می گویند دخترها تا وقتی بابا را نبینند خواب بر چشمانشان نمی آید.
می گویند تا دست نوازش پدر بر سر دختر کشیده نشود آرام نمی گیرد.
این روزها دل درگیر است…
درگیر این گرفتن ها و نگرفتن ها…
درگیر این شدن ها و نشدن ها…
درگیر این شود ها و نشود ها…
روزی که به جای در منزل در تابوت پدر را گشودند ،کدامین قند در دلشان آب گردید؟
وقتی نگاه پر اشک دخترکی بر چهرهی خونی پدر افتاد کدامین غنچه ی لبخندی گل شد.؟
وقتی دستان کوچک دختر آهسته سر و صورت پدر را نوازش می کرد،کدامین آرامش به وجودش هدیه داده شد؟
چگونه قرار می گیرد وقتی دیگر سایه ی پدر بر سرش نمی افتد.
چگونه قرار می گیرد،وقتی دیگر پشت ذوق های باز کردن در ، بابا نخواهد بود و نخواهد شنید (سلام دختر بابا)
چگونه قرار می گیرد وقتی دیگر دستان پدر نوازشگر سر و صورت دختر نخواهد بود…
دلم می گیرد که روز دختر است و دختری سر بر مزار پدر شهیدش می گذارد و می گوید بابا جان دخترت آمده، سر بر مزارت می گذارم تا نوازش م کنی،ببوسی ام، و در آغوشم بگیری…..
دلنوشته از وصال (طلبه حوزه حکیمه)
همه چیز را برای تو مهبا کرده ام
قرار است همه و همه مسخر وجود توی انسان شوند
منه خالق برای توی سوگلی مخلوقاتم همه را فراهم کرده ام
پس من تو را بر همه ترجیح داده ام
خییییییلی هزینه تو کرده ام (همه را)
پس به من حق بده از تو انتظاراتی داشته باشم
انتظار از موجودی که تمام استعدادها را درونش باز سازی کرده ام،موجودی که تا عرش می تواند قدم بردارد
خودم پشتت هستم ، لشکر ملائکه را برایت بسیج کرده ام
کافی است فقط به تمام برنامه های دین ، بله بگویی و استوار بایستی وصبر کنی
بایستی بر سر بله ای که پیش تر گفتی ، همین
بهایش را می دهم
بهایی که اصلا انتظارت نمی رود
بهایی که با نگاه به فضل و رحمت و کرم خودم می دهم
نه به مقدار اطاعتت که اگر اینگونه بود
فکر نکنم چیزی به تو می رسید
پس سوگلی مخلوقاتم مقاومت کن در برابر هجمه های شیطان و نفس اماره ات
ابدیتت را می سازی
افق نگاهت را کمی انطرف تر از دنیا بیانداز
دلنوشته از لیلا خلدی نسب (طلبه حوزه حضرت حکیمه )
دختر بچه که بودم عاشق آشپزخونه ی ترو تمیز وشیک دختر خاله تازه عروسم بودم یکی از آرزو هام این بود که وقتی بزرگترشدم و ازدواج کردم دکوراسیون آشپزخونمو عین آشپزخونه دختر خالم بچینم.
در کل از نوع چیدمان ، ظروف شیک و جدید ،یخچال سای بای ساد ،قابلمه های استیلی که می شد به جای آیینه ازشون استفاده کرد،قاشق وچنگال های طرح روز ،سرویس چینی ای که آدم دلش نمی اومد توش غذا بخوره ،وسایل لوکس و گرون،آشپزخونه دختر خالم لذت می بردم.
خلاصه من با این آرزو بزرگ شدم ،قد کشیدم و توی ذهنم پرو بالش دادم،ولی روزگار طوری رقم خورد که مجبورشدم با مادر شوهرم به طور مشترک تو یه خونه زندگی کنم.
پس دیگه از اون آشپزخونه ای که تو ذهنم برای خودم ساخته بودم خبری نبود،خبری از وسایل لوکس وشیک ، قابلمه های استیل خیلی براق ،ظروف چینی و قاشق چنگال های جدید نبود آشپزخونه مادر شوهرم با وسایل توش خیلی ساده و معمولی بود.
اوایلش خیلی در گیر خودم و جنگ بین واقعیت ها و آرزوهام بودم اما باید زندگی می کردم با یه ذره دقت دیدم انگار طعم قورمه سبزی تو قابلمه نو و کهنه یکیه ،با قاشق چنگال های طرح قدیمم می شه غذا خورد ،آب تو یخچال ساده وزوار در رفته مادر شوهرم هم سرد می مونه ولی به مرور راحت تر شدم چون تو تا چاشنی رو به زندگیم اضافه کردم چاشنی شکر وصبر
می دونید دنیای ما آدم ها مثل آشپزخونه ذهن دختر بچه ای می مونه که فکر می کنه وقتی بزرگتر شد قراره به همون مدل و رنگ ولعاب برسه،
ولی خیلی وقتا این جوری نمی شه و خیلی مسائل اون جوری که انسان فکر می کنه رقم نمی خوره،
پس می تونیم تو دنیای واقعی زندگی کنیم از داشته هامون لذت ببریم و نداشته هامون رو به قعر افکارمون راهی کنیم اگر کمی شکر و صبر چاشنی زندگیامون کنیم.
شکر به خاطر داشته ها و صبر در مقابل نداشته ها
دلنوشته از یا علی (طلبه حوزه حکیمه سپاهان شهر)
شبهای بی قراری …
روزهای سرد و بی روح…
پاهایم سست…
دستانم مرتعش و بی جان…
نگاهم به آسمان…
وقتی احساس کنی چشم های بی شماری نظاره گر تو هستند ، …
عجب حسی سرشار ت می کند از امیدی همره شرم….
آن لحظه با تمام قوای بی قوایت می خواهی قدم برداری و خویشتن خویش را بر سر منزلگه معشوق برسانی ، و دستانت را بر آرامکده ی عشق نهی تا آنان برای وصلت فاتحه ای بخوانند بلکه شاید روح مرده ی تورا زنده بنمایانند…
چرا که آنان زنده اند و ما مرده ای بیش نیستیم …
حس عجیبی فرا می گیردت، وقتی دست بر سر واژه ی عشق می نهی ، آرام و بی صدا اشک ها جاری گشته و کمی اندوخته هایت زیر باران اشک تهی می گردند ..
چه کم توشه ای در کوله بار عشق بنهادیم
ما مدعیان کوی دوست ، چه بد عهدیم…
کاش می شد نگاهمان با قدم هایمان و اندوخته هایمان یکسان گردد…
دلتنگ این صدایم که می گفت ….
« راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ؛
اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد.»
کربلایی باید باشی تا درد عشق در ذره ذره جانت رسوخ کند.
دل نوشته از وصال (طلبه حوزه حکیمه )
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش میشد بهت نزدیک بشم …
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲)
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی …
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰)
گفتم: با این همه گناه… آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/۱۰۴)
گفتم: دیگه روی توبه ندارم …
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
(ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/۲-۳ )
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/۵۳)
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵)
خدای خوبم دلم تنگ شده از خودم ،نفسم ،از اماره بودنش
مولایم ،تنهایم از این همه تاریکی و خستگی و زنگار
آقایم دلم یک دل سیر گریه می خواهد در دعای کمیلت و بعدش دلی پر از آرامی
روزهای بلند و گرم تابستان…
هوایی غبارآلود
و وجودی خسته و تنها و غریب…
نمی دانم چرا دلم هوای چمران را کرده است…
هوای قنوتش را.
هوای حرفهایش را…
هوای صدایش را…
در این بیهوده بازار ، هیچ و پوچ مانده ایم زیر خروارها آلودگی ..
هو هوی گناه ، از هر روزنه ای دارد وارد جسم و جانمان می شود…
راستی …
اینجا که هوایش این همه گرفته و پر آلوده است، آدم هایش گهی صاف و گهی ناصاف …
این جا که دل از خیلی از چراها درمانده و ناجواب مانده….
چرا پس وجودم به خود نمی لرزد…
چرا دست ها و پاهایم راهشان را نمی یابند…
چشم هایم به دنبال چه می گردند…
زبانم ….ای واااای دلم…
خدای من…
معبود من…
مرا از این بیچارگی تن در این روزهای پایانی مهمانیت ،به حق این ماه عزیزرهایی ده که روحم را در قفسی تنگ گرفتار ساخت …
مرا از این بازار بیچارگی رهایی ده که گویا زنجیری از گناه به وجودم تنیده اند که مرا به وصل تو نرسانند..
دلنوشته از وصال(طلبه حوزه حکیمه)
امشب مرا بغضی فرا گرفته، بغضی از جنس عشق …
یا خیرَ حبیبٍ و محبوب،مرا در آغوش بگیر، پایم اینجا می لرزد ، دستانم از تهی پر است و چشمانم عجیب در پی نگاه تو ضجه می زند…
می شنوی صدای تمنای وصلم را…
یا من فَضلُه عَمیم ، گرچه بی بالم و بی توشه اما شنیدم که فضلت برای همه ست، آمده ام تا دستان خالی را در دستان پر عشق خود نهی و مرا با تمام کاستی هایم در آغوش بگیر ی …
چه لذتی دارد آرامش در دل محبوب…چه زیبا وصلی میشود این وصل در این شب….
یا خیرَ داعٍ برای بنده ی در راه مانده ی خود دعا کن…
دعا کن تا از وجودش رخت بر بندد هر آنچه که حب محبش را از وجودش ربوده..
یا رب هدف جز وصال نیست…
دعایم کن پایم نلغزد و دعایم کن تا محقق شود این هدف این عبد حقیر، ذلیل، مسکین و مستکین..
الهی العفو
دل نوشته
امشب (شب قدر) از خدا بخواهیم نظر به حق را برایمان رقم بزند
نظر به حق یک امر شناختی نیست که دنبال علمش برویم بلکه یک امر وجودی موجود هست که فقط باید درکش کنیم
مانند رحمت واسعه الهی که گفته شده تو در آغوش رحمانیت الهی هم اکنون قرار گرفته ای اما افکار و آمال و علایق، حواست را پرت کرده اند .باید با تمرکز این آغوش گرم را درک کنیم
حال چگونه به چنین درکی برسیم؟
(با توجه به ایه 35 سوره مبارکه بقره ، شجره به معنای حب نفس و حب دنیا)بایدنگاهمان را از سمت کثرات دنیوی به سمت احدیت تغییر دهیم.
امام راحل فرمودند: قلب انسان همانند یک آینه می باشد به هر سمت قرار بگیرد همان سمت در اینه مشاهده می شود
آینه قلب من به سمت کثرات دنیاست و پشت به احدیت چگونه احدیت الله در این آینه رخ بنماید
بی جهت نیست که می فرماید لا تقربا!
اگر آغوش گرم الهی را می خواهیم باید به حب کثرات دنیوی و حب نفس پشت کنیم
باید محتاطانه از دنیا بعنوان تنها ابزار برای قرب الی الله استفاده کرد(لا به لای دلبستگی های به ظاهر زیبایش بند نشویم) باید بر دنیا از دنیا فاصله بگیریم تا در دنیا نگاهمان به سمت احدیت قرار بگیرد و آنوقت می توان گرمای وجود رحمت الهی را حس کنیم
-نکته مهم دیگر
یک شبه، تقدیر به خواست ما رقم نخواهد خورد
یک سال باید مقدمات امشب را فراهم کرد پس امشب از خداوند می خواهیم که آنچنان حب این شجره ممنوعه را از دلم بیرون گردان تا یکسال تلاش کنم بندهای بسته ی دهها ساله ای که چه تلاشها برای گره زدن به قلبم داشتم را باز کنم
آزاد شوم
فاصله بگیرم
و مهیا شوم همراه با چشمانی باز برای درک آغوش گرم پروردگارم
ان شاءالله
دل نوشته لیلا خلدی نسب