موضوع: "من و کتاب"
صدای به هم خوردنِ بالِ معصومِ فرشته ها می آید ، انگار آمدنِ تـــو نزدیکست … آرام جانم ، در این مدت دوستیمان، انگار سالهاست که تو را میشناسم،
نمیدانم چه رازیست ، رازِ بودن تو …
چه مهریست ، مهرِ به تو …
که زندگی ام را از پاییز به بهار رساندی … سپاس خدایی که تـــو را به من داد ابراهیم جان ، در سالروز میلادت برایمان دعا کن،
دعا کن رهرو راهت باشیم ، باشد که ما هم رستگار شویم … خورشید کمیل هزاران صلوات نذر بودنت شـصت و یکمین بـهار زنـدگـیت مـبارک
پ ن:
تولدت مبارک قهرمان من
طرح از آرام دل
از دین فراری بود.خوراکش موسیقی بودو رقص.
نمیتوانست محدودیت هایی را که دین در ارتباط دختر و پسر گذاشته بپذیرد.
دل خوشی از مذهبی ها نداشت. مادرش را اگر میخواستی پیدا کنی،باید در جلسات مذهبی به دنبالش میگشتی.
پدرش از دنیا،سجاده را میشناخت و مسجد را.
مادر از دستش شاکی بود. دخترش را پیش من آورده بود تا او را هدایت کنم!!!
با او وارد صحبت شدم.
از دست مادرش گله داشت. از اینکه وقت نماز که می شود، به سراغش می آید و تا وقتی نمازش را نخواند رهایش نمی کند.
کمی که دیر می شد ،مادر زبان به ناسزا می گشود و او را مجبور به نماز می نمود.او هم برای اینکه از دست مادر نجات یابد،رو به قبله می ایستاد و چند کلمه به عربی سخن میگفت!!
به مادر گفتم:دختر راست می گوید؟
گفت: بله.
گفتم: یعنی تو برای اینکه دخترت نماز اول وقت بخواند، اینگونه برخورد می کنی؟!
گفت: بله، انسان باید نمازش را اول وقت بخواند.
و من مانده بودم و یک دنیا تعجب که در کجای دین آمده که فرزند را اینگونه به نماز اول وقت دعوت کنید،در حالی که خدا نماز اول وقت را واجب نکرده است!؟
شاید ذائقه ی خواننده ی گرامی با شنیدن این جملات تلخ شود،اما با سرپوش گذاشتن بر روی حقایق نمی توان آنها را از بین برد.بسیاری از اقشار جامعه ی ما حتی از الفبا آموزه های تربیت دینی بی خبرند.
کم نیستند افرادی که به نام دین ، روش هایی را برای تربیت فرزندان خویش در پیش گرفته اند که هیچ ردپایی در معارف دینی ندارد.
در زندگی به بن بست رسیده بود. حس زندگی از او گرفته شده بود. می خواست خودکشی کند،اما جراتش را نداشت. پیش یک مشاور رفته بود،از آن مشاور ها!!!!و به او گفته بود باید دوستی از جنس مخالف برای خودت پیدا کنی. مشاور گفته بود اگر حال نماز خواندن نداری،نخوان واحساس گناه هم نکن.از دفتر مشاوره که بیرون آمد،به دنبال دوستی از جنس مخالف رفت. پیدا کردنش کاری نداشت، اما این دوستی راه چاره ی مشکلش نشد که هیچ، او را به چاه عمیق تری انداخت.
حالا آمده بود پیش من.مرا ایستگاه آخر میدانست.به من میگفت:اگر نتوانی راه پیش پایم بگذاری،کاری را که تا به حال جراتش را نداشتم را انجام میدهم.
دستوراتی به او دادم.یکی از آن ها این بود:هر هفته برای کمک به فقرا کاری انجام بده البته با دست خودت. مهم نیست چه چیزی کمک میکنی،مهم آن است که با دست خودت باشد.حتی اگر یک سیب زمینی نپخته باشد.
سه سال بعد او را دیدم.جلو آمد.شناختمش.از او پرسیدم:چه خبر از خودکشی؟
خندید و گفت:همه چیز تمام شد.به زندگی برگشتم.نمازم را هم میخوانم.
خیلی خوشحال شدم.او ادامه داد:من آمده ام به شما بگویم آنچه مرا نجات داد، همان کمکی بود که باید از دست خودم به فقرا میکردم.هنوز هم این کار را ترک نکرده ام.من با این کار به زندگی برگشتم.
رابطه این کار و بازگشت به زندگی در علومی که نگاهی حیوانی به انسان دارند قابل توجیه نیست.شما باید تربیت را از نگاه دین تحلیل کنید و دلیل به بن بست رسیدن این جوان را در دوری او از خدا پیدا کنید.این جوان از خدا فاصله گرفته و زندگی برای او مرگ تدریجی شده.از همین رو دوست دارد هرچه زودتر خلاص شود.
و هرکس از یاد من دل بگرداند،در حقیقت زندگی تنگی خواهد داشت.سوره طه،ایه 124
آری،تو که خواندی ، آسمانیان،زمینیان اهل دل را به پایان شب سیاه بشارت دادند،عرشیان که هلهله می کردند فرشیان را مژده آوردند که:
“قَد جائَکُم مِن اللهِ نُور”
نگرانی را جارو کنید،هراس از افتادن را به گور بسپارید،بر ظلمت زهر خند بزنید که:
“یَجعَلُ لَکُم نُورا تَمشُونَ به”
پ ن:
باز هم شاهکار دیگه ای از سید مهدی شجاعی
واقعا عالی بود.
توصیه میکنم که حتما بخونید.
زيارت جامعه كبيره يكي از برترين زياراتي است كه با فقرات بلندش به اوج وجود ائمه اطهار(علیه السلام) نظر دارد و زمينه معرفت برتر و عرفان كامل تر را فرام مي سازد و نيز ادب حضور در فنا و آستان مقربان معصوم(علیه السلام) را به زائر مي آموزد.
معارف فراوان، عميق و گسترده اي در اين زيارت نهفته است كه به تشريح و تيين نياز دارد تا هم مقام حقيقي آن ذوات مقدس مبرهن و روشن گردد و هم ميزان تاثير و كارآمدي آنان در همه عوالم وجود و شئون هستي دانسته شود.
کتاب ادب فنای مقربان، کوششی در راستای همین هدف است که در پرتو کلمات گفتارها و نوشتارهای استاد جوادی آملی که با تسلط به مبانی فلسفی، عرفانی و تفسیری و نیز با دلباختگی به آن گوهرهای مقدس وجود یعنی ائمه اطهار (علیه السلام) همراه شده است از کمال و جمال خاصی برخوردار بوده و قطعا در مسیر معرفت و ارادت به آن شاخصه های الهی موثر و کارساز است.
زيارت از برترين موهبتهاي الهي است كه قلوب را جلا ميدهد و به سوي معبود مصروف ميدارد.
ادب فنای مقربان با موضوع شرح زیارت جامعه کبیره از مجموعه آثار حضرت آیت الله جوادی آملی به همت گروه عترت پژوهی پژوهشگاه معارج تولید و در اختیار علاقه مندان معارف اهل بیت(علیه السلام) قرار گرفته و تا کنون هشت جلد از آن به مرحله چاپ رسیده است.
برای دانلود مجموعه هشت جلدی اینجا را کلیک کنید
دیده شده درسایت خبرگزاری مهر
کتاب را که باز میکنی، تا پایان صفحه 508، یک نفس میخوانی. به صفحه 128که می رسی، علت نامگذاری کتاب را بهتر می فهمی!
………………………………………………………………………………………………………
” سلمان به من گفت: فقط قول بده گاهی با یه نوشته ما را از سلامتیات مطلع کنی.
با ناراحتی گفتم: چی؟ نوشته؟… نه نمیتونم، من کاغذ و قلم از کجا گیر بیارم؟
گفت: چقدر برای دو کلمه نوشتن چانه میزنی. نمیخواد شاهنامه بنویسی، فقط بنویس: “من زندهام.”
پس از دو سال که از اسارت او میگذشت، صلیب سرخ یک برگ آبی به عنوان نامه فوری به او داد که روی آن فقط دو کلمه بنویسد و برای خانوادهاش بفرستد. معصومه نوشت: “من زندهام"… بیمارستان الرشید بغداد.”
………………………………………………………………………………………………………….
حالا “من زندهام“، یک کتاب شده است. کتابی با حرفهای زیبا و گفتنی از دوران اسارت معصومه آباد. او به همراه شمسی بهرامی، فاطمه ناهیدی و حلیمه آزموده، در یک قفس زندانی بودند. چهار نفر با تفکرات و سلایق مختلف که همراهی چهار ساله، آنان را در همه چیز همدل و همزبان کرد، حتی اتهامشان نیز شبیه هم بود: عشق به امام و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران!
او که به همراه سه زن دیگر بیش از چهل ماه در اسارتگاه رژیم بعث محبوس بودهاند، بعد از آزادی و بازگشت به وطن در تشرفش به حج تصمیم میگیرد که برای حفظ میراث گرانبهای هشت سال دفاع مقدس دست به قلم شود و نتیجه کار او کتابی 550 صفحهای است که در هشت فصل خود، روایت روزهای زندگی اش از کودکی تا زمان آزادی اش از اسارت را جای داده است.
آنچه باید درباره حوزه علمیه بدانید؛
در کتاب «حوزه علمیه؛ چیستی، گذشته، حال و آینده» منتشر شد.
کتاب «حوزه علمیه؛ چیستی، گذشته، حال و آینده» اثر رئیس جامعه المصطفی چاپ و منتشر شد.
کتاب «حوزه علمیه؛ چیستی، گذشته، حال و آینده»، این کتاب که تدوین و تنظیمِ سخنرانیهای آیت الله اعرافی مدیر حوزه های علمیه است در 700 صفحه توسط موسسه اشراق و عرفان به زیور طبع آراسته شد.
بر اساس این گزارش: این کتاب از چهار بخش تشکیل شده است که عبارتند از:
بخش اول چیستی حوزه علمیه نام دارد که از مباحثی چون تعریف و ماهیت حوزه علمیه، رسالت و کارکرد حوزه علمیه، تعاملات و ارتباطات حوزه علمیه بحث کرده است. از مباحث قابل اعتنای این بخش، بررسی نقش حوزه عملیه در تمدنسازی اسلامی و نقش فرهنگی و سیاسی و اجتماعی است.
بخش دوم به «گذشته حوزه علمیه» پرداخته و حاوی مباحثی است چون: سیر تحولات تاریخی حوزههای علمیه، سیر تحولات جغرافیایی حوزهها و ویژگیهای حوزه در طول تاریخ. از مباحث قابل توجه این بخش، تبیینی است که مولف از سیر تحول علمی حوزههای شیعی به ویژه پس از انقلاب اسلامی ایران، ارائه کرده است.
بخش سوم بر «وضعیت کنونی حوزه علمیه» تمرکز نموده و حاوی مباحثی است مانند: آسیبشناسی حوزه علمیه از منظر نظام مدیریتی، نظام آموزشی، نظام پژوهشی، فرصتهای پیشروی حوزه علمیه در عرصه داخلی و بینالمللی.
چهارمین بخش، به موضوع «تحول در حوزه علمیه» پرداخته و مولف تلاش کرده «طرح تحول حوزه علمیه» را از منظر خود تبیین نماید و اصول، مبانی، خطوط کلی و برنامههای آن را تشریح نماید.
علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل كردند كه: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» می گفت:
در نجف اشرف در نزدیكی منزل ما، مادر یكی از دخترهای اَفَنْدیها (سنی های دولت عثمانی) فوت كرد.
این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجّه و گریه می كرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع كنندگان تا كنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله كرد كه همه حاضران به گریه افتادند.
هنگامی كه جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد می زد: من از مادرم جدا نمی شوم هر چه خواستند او را آرام كنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا كنند، ممكن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاك انباشته نكنند، و فقط روی قبر را با تخته ای بپوشانند و دریچه ای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
دختر در شب اول قبر، كنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شده ای؟
در پاسخ گفت: شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب می داد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد كه پیامبر من محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
تا این كه پرسیدند: امام تو كیست؟
آن مرد محترم كه در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش آن به سوی آسمان زبانه می كشید.
من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع كه می بینید كه همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
مرحوم قاضی می فرمود: چون تمام طایفۂ آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق می كرد و آن شخصی كه همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بوده اند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا كرد.
منبع:معاد شناسی آیت الله محمد حسین تهرانی، ج۳، ص۱۰۸